اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

Delicious facebook RSS ارسال به دوستان نسخه چاپی ذخیره خروجی XML خروجی متنی خروجی PDF
کد خبر : 34752
تعداد بازدید : 4056

انقدر مرا شكنجه كرد كه گفتم به خودت رحم كن، ببين چه عرقي كردي؟!

مبارزي كه آزادي فلسطين اولين آرزويش بود

مصطفي خواهرزاده دو تن از اعضاي سرشناس فداييان اسلام يعني برادران واحدي بود. پدربزرگش آقاسید محمدرضا واحدی نيز بخاطر مبارزه عليه شاه دستگير و رد نهايت با تزريق آمپول آب به شهادت رسيده بود. زندگي خودش از 15 سالگي، يعني 1319 وقف مبارزه در راه اسلام و آرمان هاي آن شد.
به مناسبت درگذشت شيخ مصطفي رهنما در سن 88 سالگي
مبارزي كه آزادي فلسطين اولين آرزويش بود/ انقدر مرا شكنجه كرد كه گفتم به خودت رحم كن، ببين چه عرقي كردي؟!

شيخ مصطفي رهنمايي، معروف به رهنما روز گذشته در 88 سالگي در گذشت تا يكي از قديمي‌ترين مبارزان نهضت اسلامي كه سالها عمر خود را صرف تلاش براي آزادي قدس شريف كرده بود از خاك رخت بربندد.

به گزارش رجانيوز، مصطفي خواهرزاده دو تن از اعضاي سرشناس فداييان اسلام يعني برادران واحدي بود. پدربزرگش آقاسید محمدرضا واحدی نيز بخاطر مبارزه عليه شاه دستگير و رد نهايت با تزريق آمپول آب به شهادت رسيده بود. زندگي خودش از 15 سالگي، يعني 1319 وقف مبارزه در راه اسلام و آرمان‌هاي آن شد. مبارزه چنان با تار و پود زندگي وي تنيده شده بود كه او نام همه فرزندانش را از روي شخصيت‌هاي انقلابي جهان اسلام انتخاب كرد: محمدجمال، یاسرعلی، لیلا خالد، فاطمه برناوی و جمیله بحیرو.

 

 

آغاز فعاليت‌هاي سياسي او همزمان شد با رفتن رضاخان. در چندين نشريه مقاله نوشت. مقاله‌اي نوشت درباره كانال سوئز نوشت كه موجب دستگيري‌اش شد. كتاب‌هايي هم كه منتشر مي‌كرد غالبا برايش حاشيه‌ساز مي‌شد. مثلاً كتابي دو جلدي نوشت به نام آمار مسلمين جهان كه جلد اولش كه درباره مسلمانان آسيا و آفريقا بود توسط ساواك جمع آوري و نابود شد. جلد دوم هم هيچوقت به مرحله چاپ نرسيد.

شيخ مصطفي جمعيتي هم تاسيس كرد به نام مسلم آزاد تا مبارزه را بصورت تشكيلاتي دنبال كند. او براي تحصيل به نجف اشرف هم رفت و شاگردي اساتيدي چون آيت الله كاشف الغطاء را كرد، كه خود خاطره‌اي از اين دوران نقل مي‌كند:

یادم می آید که یک روز تابستان که در کوفه بودم و طبق معمول تابستانها می خواستم به ایران بیایم تا در کرمانشاه اقامت کنم به آیت الله آسیدابوالحسن اصفهانی برخوردم. در این هنگام چون دروس حوزه نجف تعطیل تابستانه بود و مرحوم آسیدابوالحسن اصفهانی برای ییلاق به شهر کوفه آمده بود؛ خدمت ایشان رسیدم. شاید هجده یا نوزده ساله بودم؛ گفت: خوب آشیخ مصطفی می خواهی بروی به ایران و برگردی؟ گفتم: بله کتابی در دستم بود از احمد سوسه، کتاب را دید و گفت: چیه این کتاب؟ این کتاب را می خواهم. آن را به ایشان تقدیم کردم. گفت: جلد دیگرش را هم وقتی به بغداد رفتی برایم تهیه کن که من مجال نکرده یا پیدا نکردم. بعد وقتی بلند شدم که بیایم گفت حالا که می خواهی بروی به سفر خرج داری؟ و حدود چهارده دینار عراقی به من پول دادند و گفتند که شما دست و پایت بسته است این را بگیر. این مرد اینقدر دقت نظر داشت.»

 

شيخ مصطفي رهنما بارها دستگير، شكنجه و حتي تبعيد شد. تبعيد به جاهايي مثل جزيره خارك. دست‌نوشته‌هاي او در اين دوران بسيار خواندني است مانند آنجا كه مي‌نويسد: «امروز پلو ملخ خوردیم. خیلی خوشمزه بود. گوشت لطیف و لذیذ و مقوی دارد. تعجب نکنید. اسم این نوع ملخ میگو می باشد.»

او درباره شكنجه‌هايي هم كه شده است بعضاً توضيحاتي داده است. يكي از اين موارد مربوط به نوشتن همان مقاله درباره كانال سوئز است كه باعث مي‌شود حتي سفير سوريه پيشنهاد فراري دادن او از ايران را بدهد، اما او نمي‌پذيرد:

«...نپذیرفتم و به بابل رفتم و نهایتاً از طریق شهربانی دستگیر شدم. آنجا بازجوی من می‌خواست اعتراف کنم که با سفارت شوروی در ارتباط هستم تا بتوانند من را به عنوان جاسوس اعدام کنند و چون اعترافی در این مورد نکردم به شدت مرا مورد شکنجه قرار دادند. یادم هست کسی که شکنجه‌ام می‌کرد مرد تنومندی بود که با چوب بزرگی بین کتف‌هایم می‌زد یا به طور متوالی محکم بر سرم می‌کوبید و طوری با شدت این کار را انجام می‌داد که به او گفتم به خودت رحم کن ببین چه عرقی کردی؟! یا اینکه نور زیاد و صداهای بلندی برای مدت زمان طولانی برای من ایجاد می‌کردند یا مانع خوابیدن من می‌شدند. در اثر تحمل این شکنجه‌ها دچار عارضه‌های بدنی شدم، به طوری که دکترها تشخیص دادند در مغزم آب جمع شده است.»

شيخ مبارز ديدارهايي هم با امام خميني(ره) داشته است. يكي از اين ديدارها در سال 44 و دوران تبعيد امام در عراق بوده كه وي از قول امام نقل مي‌كند كه ايشان فرمودند من حتما به ايران برخواهم گشت. او خاطره ديگري هم نقل مي‌كند:

« امام (ره) خیلی متواضع بودند و رساله اش را اصلاً به کسی مجانی نمی دادند. چون ترویج به نفع خودش را خلاف می دانست حال آنکه بسیاری از مراجع این را صلاح می دانستند و برای آن هم توجیه داشتند.

یکبار مرحوم آیت الله احمد طیبی شبستری در سالهای اوایل دهه 1330 به من گفت تو که با حاج آقا روح الله آشنا هستی بیا مرا ببر تا رساله ایشان را از دست خودش بگیرم. ما رفتیم امام زاده قاسم در شمیران و مرحوم امام برای هواخوری بدانجا رفته بودند. بااینکه خیلی برای ما احترام قایل شدند ولی با ادب رد کردند. البته در نهایت ادب که ما نرنجیم. البته مرحوم امام متواضع و فروتن بودند. حتی زمانیکه کتاب کشف الاسرار را در پاسخ به کتاب اسرار هزار رساله نوشت تا مدتها کسی نمی دانست که این را امام نوشته است.»

 

 

شيخ مصطفي رهنما تا پايان عمر بر آزادي قدس تاكيد و در اين مسير تلاش مي‌كرد. يكبار در گفتگويي آزادي قدس را بزرگترين آرزوي خود ناميده بود. آرزويي كه به اعتقاد او حتما روزي محقق خواهد شد:

«اولين آرزوي من آزادي فلسطين و قدس شريف است، دومين آرزوي من اين است كه مردم ايران در سختي نباشند. اميدوارم دولت فعلي و دولت‌هاي آتي با پرهيز از حاشيه‌ها بكوشند تا اهداف امام(ره) و مقام معظم رهبري در ايران پياده شود و سوم اينكه وضع دنيا بهبود پيدا كند و اين نبايد موكول به ظهور امام زمان(عج) شود، چون اين امري قطعي است اما زمانش مشخص نيست.»

 

 

كتاب خاطرات وي كه توسط حوزه هنري و مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده است منبع مناسبي براي آشنايي با زندگي و مبارزات اين مرحوم است.


نظر شما



نمایش غیر عمومی
تصویر امنیتی :