پدر و مادر پريشان شده و چون شنيده بودند اگر كسى چهل روز در مشهد مقدّس به عنوان زيارت و قضاء حاجت اقامت نمايد حاجتش را بر مىآورند، دختر را با خود به ارض اقدس مشهد حركت داده و به قصد اقامت يك اربعين سكنى مىگزينند؛ و پيوسته به حال اضطرار و التجاء بوده و راه تضرّع و استكانت مىپيمايند.اتّفاقاً چشم دختر علاوه بر آنكه هيچ اثرى از بهبودى در آن مشاهده نمىشود، رفته رفته رو به نقصان بوده و ديگر از تشرّف به حرم مطهّر هم مىمانند، و فقط در منزل روزها را ميگذرانند؛ تا تقريباً چند روز به انتهاى اربعين مانده بود، پدر و مادر بسيار گرفته و ملول و با حال ضَجْرت و انفعال ميگويند: وا أسَفا! اربعين هم بسر آمد و نتيجهاى عائد نگشت.
روح مجرد، ص: 271
امّا قضاء حوائج مردم از حضرت امام رضا عليه السّلام از اندازه و حساب بيرون است. حقير بعضى از ارامنه را در طهران مىشناختم كه نذر امام رضا عليه السّلام ميكردند و خودشان به مشهد مشرّف مىشدند و گوسفند يا قاليچه و يا طلائى را كه نذر كرده بودند ادا مىنمودند.
مرحوم محدّث قمّى ميفرمايد: مؤلّف گويد: كه در كتب معجزات بخصوص كتاب «عُيون أخبار الرّضا عليه السّلام» تأليف شيخ صدوق عليه الرّحمة كرامات و معجزات بسيار براى روضه مقدّسه رضويّه على مشرِّفها السّلام ذكر شده كه ايرادش در اين مقام مناسب نيست، با آنكه در هر زمان آنقدر ظاهر ميشود كه كسى محتاج به نقل وقايع گذشته نيست. [1]
و همچنين ميفرمايد: فقير گويد: مبادا استبعاد كنى اين مطلب را! همانا معجزات و كراماتى كه از اين مشاهد مشرّفه بروز كرده و به تواتر رسيده، زياده از آنستكه إحصا شود. و در ماه شوّال گذشته سنه هزار و سيصد و چهل و سه (هجريّه قمريّه) در حرم مطهّر حضرت ثامنُ الائمّة الهُداة، و ضامنُ الامّة العُصاة، مولانا أبو الحسن علىّ بن موسى الرّضا صلواتُ الله عليه، سه نفر
__________________________________________________
[1] «هديّة الزّائرين» در فضيلت زيارت امام رضا عليه السّلام، ص 284 و 285
روح مجرد، ص: 272
زن كه هر كدام به سبب مرض فلج و نحو آن زمينگير بودند و أطبّاء و دكترها از معالجه آنها عاجز شده بودند شفا يافتند. و اين معجزات از آن قبر مطهّر بر همه واضح و آشكارا گرديد مانند نمودار شدن خورشيد در سماءِ صاحيه، مثل باز شدن در دروازه نجف اشرف بر روى عربهاى باديه؛ و به حدّى اين مطلب واضح بود كه نقل شد: دكترهائى كه مطّلع بر مرضهاى آن زنها بودند تصديق نمودند، با آنكه در اين باب خيلى دقيق بودند؛ بلكه بعضى از آنها تصديق خود را بر شفاء آنها نوشتند. و اگر ملاحظه اختصار و عدم مناسبت محلّ نبود قصّه آنها را نقل مىنمودم. و لَقَدْ أجادَ شَيْخُنا الْحُرُّ الْعامِلىُّ فى ارْجوزَتِهِ:
وَ ما بَدا مِنْ بَرَكاتِ مَشْهَدِهْ فى كُلِّ يَوْمٍ أمْسُهُ مِثْلُ غَدِهْ (1)
وَ كَشِفاءِ الْعُمْىِ وَ الْمَرْضَى بِهِ إجابَةُ الدُّعاءِ فى أعْتابِهِ (2) [1]
1- و آنچه از بركات قبر مطهّر حضرت امام رضا عليه السّلام به ظهور پيوسته است به قدرى زياد است كه در هر روزى كه ميگذرد، جريان بركتها و كرامتهاى فرداى آن روز نظير ديروزش ثابت و متّصل و لا ينقطع است.
2- و مثل شفا يافتن كوران و مريضان در آن مشهد مقدّس، اجابت دعاى مضطرّين است در أعتاب مباركهاش.
حقير چون بنايم در جميع نوشتجات بر اينست كه غالباً آنچه را كه خودم ديدهام يا بعضى از ثقات معروف و مشهور براى خود من بدون واسطه بيان كردهاند نقل كنم، نه از آنچه را كه سابقين شَكّر اللهُ مساعيَهم نقل نموده و در
__________________________________________________
[1] «مفاتيح الجنان» أعمال شب بيست و هفتم رجب، ص 149 و 150؛ و در ضبط ابيات مرحوم شيخ حرّ عاملى وَ كَشِفَا الْعِمَى ضبط شده است. و شايد ناسخ اشتباه نوشته است چون صحيحش اينست: وَ كَشِفاءِ الْعُمْى زيرا شفاء بالمدّ است لا بالقَصر؛ شَفَى يَشْفِى شِفَاءًا. و عُمْى بر وزن حُمْر جمع أعْمَى است يعنى مرد كور. و شاهد بر اين آنستكه مَرْضى جمع مريض است كه عطف بر عُمْى شده است.
روح مجرد، ص: 273
كتب و دفاتر مضبوط فرمودهاند، و بِعبارَةٍ اخْرَى بنايم بر درايت است و مشاهده، نه بر روايت و محاكات، لهذا در اينجا فقط ميل داشتم دو قضيّهاى را كه براى أقوام بسيار نزديك ما از معجزات حضرت امام رضا عليه السّلام اتّفاق افتاده است بنگارم، و دو قضيّهاى را كه از ثقاتِ أعلام و أعاظم از آيات و رجال شنيدهام. امّا دو قضيّه مربوط به اقوام، چون يك نفر از آنها للّه الحمد و له المنّة در قيد حيات است از ذكر آن خوددارى مىنمايم، و فقط به حكايت حال آن ديگرى كه به رحمت خداوندى واصل شده است اكتفا مىنمايم.
يكى از ارحام بسيار قريب ما كه جوانى پر قدرت و با نشاط و زيبا و برومند بود و در بازار كاسبى ميكرد، ناگهان مبتلا مىشود به عارضه يك چشم كه ديد خود را از دست ميدهد؛ و چند روزى ميگذرد و بهبود نمىيابد؛ و مراجعه به أطبّاى سابق معروف طهران مثل دكتر حسن علوى و دكتر لشكرى و دكتر محسن زاده و دكتر ضرّابى و أمثالهم مىنمايد، همگى متّفق القول ميگويند: در آخرين نقطه زير چشم كه رگى خون را به چشم ميرساند به علّت انقباض و بسته شدن خون لكّهاى گير كرده است و رابطه حياتى چشم را با تغذيه خونى بريده است. و اين سكته چشمى است و ابداً قابل علاج و عمل نيست. در تمام دنيا هم بروى فائده ندارد. مطلب از اين قرار است كه براى تو گفتهايم؛ مگر آنكه با احتمال و درصد بسيار كمى بواسطه ترقيق خون، آن لكّه از جاى خود حركت كند.
فلهذا او را از خوردن غذاهائى كه خون را كثيف ميكند مثل تخم مرغ و روغن و گوشت قرمز و امثالها منع كردند، و قرصهاى رقّت خون به او دادند، و مرتّباً داروها را استعمال ميكرد و ابداً فائدهاى نداشت. كم كم سه عارضه در او پديدار شد:
اوّل: چشم از حالت عادى و اوّليّه بر مىگشت و جمع و خميده مىشد و
روح مجرد، ص: 274
اطراف مژگانها را شوره فراوانى فرا مىگرفت و به اصطلاح چشم مىمُرد. و أطبّاء گفته بودند: محتمل است اين كسالت به چشم ديگر هم سرايت كند؛ و آثار و علائم بروز اين مرض در چشم ديگر هم كم كم ظاهر مىشد.
دوّم: بواسطه رقّت فوق العاده خون در اثر استعمال دواها، از زير لثهها خون زياد مىآمد.
سوّم: حال تشنّج و لرزه دست ميداد، و در شبانه روز مرتّباً مىلرزيد. و در بعضى اوقات پنج دقيقه، و ده دقيقه، تا نيم ساعت هم به شدّت بدن متشنّج مىشد.
اين جوان قوى و متمكّن در خانه افتاد و نيرو در بدنش نماند. در خانه او كه آن زمان خانه پدرش بود، در تمام اوقات شبانه روز صداى گريه به قدرى از ارحام و متعلّقين وى بلند مىشد كه به خانه همسايه ميرفت. و پيوسته اقوام و ارحام كه به ديدن و ملاقاتش ميرفتند، عيناً مثل مجلس عزا، كار واردين و اهل منزل جميعاً يكسره گريه بود.
اين جوان بواسطه اين عوارض، حال روحى خود را از دست داده بود، و ديگر داراى اراده و اختيار و مركز تصميم گيرى نبود. به هر جا مىبردند و هر چه با او ميكردند، بدون اختيارش بود؛ و اتّفاقاً عيال و اولاد هم داشت.
در آن زمان افراد محيط بر او تصميم گرفتند وى را يا به اسپانيا و يا به اتريش بفرستند؛ زيرا كه طبيب مشهور جهانى چشم فقط دو نفر مشهور در اين دو كشور بودند. و بعد از مشورت اتريش را ترجيح دادند. و براى گذرنامه وى سعى كردند، بزودى تهيّه شد. از طهران با طيّاره به لندن رفت، تا با يكى از جوانان آشنا و محصّل ايرانى آنجا به اتريش بروند؛ و وقت قبلى هم از آن طبيب گرفته شد.
اگر ميخواهيد تصوّر كنيد روزى را كه اين جوان را با اين وضع به فرودگاه
روح مجرد، ص: 275
مهرآباد طهران بردند، و پدر پير و اقوام و آشنايان و دوستان براى توديع آمده بودند، و حالت ضعف و نقاهت و عدم تمكّن از بالا رفتن از پلّههاى نردبان طيّاره، حقّاً سيرى را در معجزه حضرت امام رضا عليه السّلام خواهيد نمود؛ و شرحش گفتنى نيست.
جوان به لندن ميرسد و در ظرف چند روز به اتريش ميرود، و در معروفترين بيمارستان چشم آنجا تحت نظر همان طبيب بسترى مىشود. او هم ميگويد: قابل عمل نيست. ولى با دستگاههائى كه چشم را در مىآوردهاند و داروهائى در بن چشم ميريختهاند، و بالاخره با عمليّاتى كه به عمليّات فيزيكى أشبه بود تا عمليّات شيميائى و داروئى، خواسته بودند تا شايد آن لكّه را بردارند؛ و نشد.
دو ماه تمام اين جوان در آنجا بود و معالجه نشد. تازه يك علّت ديگر هم بر چشم اضافه شد، و آن اين بود كه حدقه چشم در كاسه جاى خود را عوض كرد يعنى سياهى به درون رفت و سفيدى چشم ظاهر شد. و طبيب گفته بود: نهايت كارى را كه ميتوانيم بكنيم آنهم با دارو و طول مدّت آنستكه وضع چشم را به حالت اوّليّه بازگردانيم؛ و امّا بينائى و بازگشت نور براى من محال است.
اين مطالبى است كه خود جوان پس از مراجعت براى من بيان كرد، فلهذا براى روشن بودن جريان در اينجا معروض ميدارم.
جوان گفت: خدمتكاران آن بيمارستان كه غالباً دختران راهب و تارك دنياى نصارى بودند، همه به حال من رقّت آورده بودند؛ ولى بيچارگان چه كنند؟ كارى از دستشان ساخته نيست.
تا در شبى كه رفيق همراه من براى كار شخصى خود به لندن رفته بود تا بازگردد و وسائل مراجعت مرا ترتيب دهد، من برخاستم و نماز زيادى خواندم و سپس گفتم: يا عَلىَّ بْنَ مُوسَى الرّضا! تو شاهدى كه من در كارهاى مهمّ به
روح مجرد، ص: 276
تو متوسّل مىشدم و بطور كلّى زيارتت را بسيار بجاى مىآوردم؛ و اگر اختيار در دست من بود نمىگذاردم مرا در اين شهر مسيحى نشين و كفر بياورند؛ حتماً مىآمدم به پابوست و حاجتم را مىگرفتم. تو بودى كه براى من چنين كردى، تو بودى كه چنان كردى، تو بودى كه چه و چه، شروع كردم يكايك از حوائجى را كه از دست احدى ساخته نبود و آنحضرت برآورده بود بر شمردم و گريه زيادى هم كردم؛ و عرض كردم: به ما شيعيان اينطور ياد دادهاند كه امام معصوم، زنده و مرده ندارد، مشرق و مغرب ندارد. من الان از اينجا خودم را در حرم مباركت مىبينم و از تو ميخواهم كه چشم مرا شفا دهى. اين بگفتم و به خواب رفتم.
يك خواب گويا راحت و چند ساعتهاى نمودم. نزديك طلوع فجر بود كه در خواب ديدم حضرت امام رضا عليه السّلام كأنّه حقيقت و روح امام را، كه از عوالم ملكوت و حجابها و پردههائى كه وصف ناشدنى است، كم كم نزول مىنمايند تا اينكه با همين بدن و جسم خارجى پهلوى من ايستادند؛ و لوحهاى در دستشان بود كه بر روى آن خطوطى سبز رنگ و مشعشع نگاشته شده بود. آن لوحه را به من عنايت كردند و فرمودند: بخوان!
من شروع كردم به خواندن؛ قدرى از آنرا خوانده بودم كه از خواب بيدار شدم و ديدم چشم من به حالت طبيعى است و كاملاً مىبيند. من هم شروع كردم به نماز خواندن؛ در آن تاريكى شب نماز خواندم، و پس از نماز صبح رفتم در رختخوابم خوابيدم، و با خود گفتم: ابداً بروز و ظهور نميدهم. گويا در عالم رويا هم به ايشان اشاره شده بود كه اين از أسرار است و نبايد اظهار كنى! و خود آن مرحوم مىگفت: من اين سرّ را فاش كردم و حتّى به بعضى از همكاران و دوستان عادى خود گفتم كه نبايد مىگفتم، و از اين اظهار پشيمان بود.
چاشتگاه كه پرستاران براى شستشوى چشم مىآيند، همه تعجّب
روح مجرد، ص: 277
مىكنند. به اطبّاء خبر ميدهند، و خود آن طبيب معروف اطّلاع پيدا ميكند و خود، چشم را ملاحظه ميكند؛ و همگى متّفقاً و مجموعاً ميگويند: اين خارق عادت است. اين معجزه مسيح است. اين معجزه است، معجزه است. و من هم لب نگشودم و در دل خود مىگفتم: آرى معجزه است، امّا معجزه استاد و معلّم و آقاى مسيح.
حقير كه پس از گذشت سى سال اين واقعه را براى دوست ارجمند و صديق گرامى آقاى دكتر حاج سيّد حميد سجّادى وَفّقه اللهُ تعالى كه از چشم پزشكان معروف جهانى هستند تعريف كردم، گفتند: راست است؛ اينطور كه مىگوئيد اينگونه مرض چشم در دنيا قابل علاج نيست؛ و در صورت بهبود غير از معجزه چيز ديگرى نمىتواند بوده باشد.
آنگاه اضافه كردند: يك نفر از مريضان ما كه مردى بود و چشمش آب مرواريد آورده بود، و ما براى وى فلان روز را معيّن كرده بوديم تا چشمش را عمل كنيم؛ قبل از عمل پيش ما آمد و گفت: من رفتم خدمت امام رضا عليه السّلام و شفاى خودم را گرفتم. ما چشمش را مجدّداً معاينه كرديم و ديديم أبداً اثرى از آب مرواريد در آن نيست.
ايشان ميفرمودند: أحياناً ممكنست بعضى از آب مرواريدها خود بخود برطرف شود ولى در طويل المدّة؛ و تا آن ساعت براى من سابقه نداشت كه چند روزه آب مرواريد خود بخود بهبود يابد. اين نيست مگر معجزه حضرت ثامن الائمّة عليهم السّلام.
و امّا آن دو داستان منقوله از أعلام، اوّل: قضيّهاى است كه حضرت استاذنا المكرّم آية الله مرحوم حاج شيخ مرتضى حائرى قَدّس الله سرَّه در جلسه ديدار و ملاقات با ايشان در مشهد مقدّس در طول يك سفرشان كه فيما بين دوازدهم شهر مبارك رمضان تا سوّم شهر شوّال المكرّم سنه 1400
روح مجرد، ص: 278
هجريّه قمريّه بطول انجاميد، براى حقير بيان فرمودند.
فرمودند: آية الله حاج شيخ آقا بزرگ اراكى كه مردى پير و قريب به نود سال دارد و فعلاً در قيد حيات و در اراك از علماى برجسته است (اخوى بزرگ آية الله حاج شيخ مجتبى اراكى كه در قم ساكن بوده و از رفقاى صميمى مىباشند؛ و در صدق گفتار و كلام هر دو برادر هيچ جاى شبهه و ترديد نيست) براى من حكايت كرد آقاى حاج شيخ آقا بزرگ كه: عيال من قبل از ازدواج در سنّ جوانى مبتلا به چشم درد شديد ميگردد كه مدّتها در اراك و همدان معالجه مىكنند و هيچ مثمر ثمر واقع نشده و أطبّاء از بهبود آن مأيوس ميگردند و إعلام عدم قدرت بر معالجه مىكنند. چشمها روز بروز رو به كورى ميرود بطوريكه دختر در آستانه فقدان بينائى قرار ميگيرد.
پدر و مادر پريشان شده و چون شنيده بودند اگر كسى چهل روز در مشهد مقدّس به عنوان زيارت و قضاء حاجت اقامت نمايد حاجتش را بر مىآورند، دختر را با خود به ارض اقدس مشهد حركت داده و به قصد اقامت يك اربعين سكنى مىگزينند؛ و پيوسته به حال اضطرار و التجاء بوده و راه تضرّع و استكانت مىپيمايند.
اتّفاقاً چشم دختر علاوه بر آنكه هيچ اثرى از بهبودى در آن مشاهده نمىشود، رفته رفته رو به نقصان بوده و ديگر از تشرّف به حرم مطهّر هم مىمانند، و فقط در منزل روزها را ميگذرانند؛ تا تقريباً چند روز به انتهاى اربعين مانده بود، پدر و مادر بسيار گرفته و ملول و با حال ضَجْرت و انفعال ميگويند: وا أسَفا! اربعين هم بسر آمد و نتيجهاى عائد نگشت.
در يكى دو روز آخر كه مشغول جمع آورى اسباب و اثاثيّه بوده و آماده براى حركت بودند، ناگهان از سقف اطاق يك چيز مختصرى مىافتد مانند گچ يا فضله پرنده و شبه آن؛ و به دل آنها چنين الهام ميشود كه اين داروى چشم
روح مجرد، ص: 279
فرزند است. فوراً آنرا كوبيده و با آب مخلوط مىكنند و به چشمها ميريزند و چشمها شفا مىيابد كَأن لَم يَكُن شَيئًا مَذْكورًا.
و چند روز ديگر را با دختر به حرم مطهّر مشرف مىشوند براى زيارت، و سپس بار سفر بسته و به سمت اراك مراجعت مىنمايند.
دوّم: حضرت آية الله حاج سيّد على لواسانى دامت بركاتُه، فرزند مرحوم آية الله حاج سيّد أبو القاسم لواسانى كه وصىّ مرحوم آية الله آقا سيّد احمد كربلائى طهرانى بودهاند، در روز يكشنبه 14 شهر صفر الخير سنه 1404 هجريّه قمريّه در منزل حقير در مشهد مقدّس رضوى عليه السّلام از كرامت حضرت حكايتى نقل كردند كه جالب است.
اين حكايت متعلّق است به دختر مرحوم آقا سيّد علينقى حيدرى صاحب كتاب «اصول الاستنباط» فرزند مرحوم آية الله آقا سيّد مهدى حيدرى صاحب كتاب «جنگ انگليس و عراق» فرزند مرحوم آقا سيّد احمد حيدرى بانى حسينيّه حيدرىها در كاظمين عليهما السّلام. و حكايت به قرار ذيل است:
تقريباً در حدود ده سال قبل از اين، دختر مرحوم آقا سيّد علينقى حيدرى كه مدّتى بود شوهر كرده و از وى اولادى به هم نرسيده بود، با جمعى از ارحام خود ولى بدون شوهر از كاظمين عليهما السّلام براى زيارت قبر مطهّر حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السّلام به صوب ارض اقدس مشهد مقدّس رهسپار مىگردند؛ و روزى براى ديدار با اهل بيت ما كه با هم سابقه آشنائى ممتدّ داشتند در منزل ما آمدند؛ و اهل بيت ما به آنها خير مقدم گفت، ولى بسيار ايشان را مهموم و مغموم ديد.
از علّت سوال كرد. گفتند: اين دختر ساليان درازى است كه ازدواج كرده وليكن اولادى نياورده است؛ و اينك شوهر وى در صدد تجديد فراش است. و از وقتى اين خبر به دختر رسيده است زندگانى براى او تلخ شده است؛ نه روز
روح مجرد، ص: 280
دارد و نه شب. پژمرده و پلاسيده و پيوسته در تشويش و نگرانى بسر مىبرد.
اهل بيت ما به آنها ميگويد: هر كس به زيارت امام رضا عليه السّلام بيايد و سه حاجت بخواهد، آن حوائج و يا يكى از آنها (ترديد از ناقل است) برآورده خواهد شد. الان برخيز و وضو بگير و به حرم مطهّر مشرّف شو و از آنحضرت طلب اولاد كن!
دختر بر مىخيزد و وضو ميگيرد و به حرم مطهّر مشرّف مىشود و دعا مىنمايد. و اين خانواده پس از زيارت مشهد مقدّس، به كاظمين عليهما السّلام مراجعت مىكنند.
آية الله حاج سيّد على لواسانى فرمودند: ما عادتمان اين بود كه در هر سال يكبار به زيارت أعتاب عاليات مشرّف مىشديم و فصل زمستان را در آنجا مىمانديم. چون به كاظمين مشرّف شديم و در منزل مرحوم حيدرى رفتيم، ديديم صداى گريه طفل نوزاد بلند است، و اهل خانه آنقدر خوشحالند كه در پوست نمىگنجند. و گفتند: همينكه ما از ارض اقدس مراجعت نموديم و شوهر اين مخدّره با او مضاجعت كرد، به مجرّد آميزش حمل برداشت و اينك كه نه ماه سپرى مىشود بچّه تولّد يافته است؛ و بهترين و شيرينترين موهبت و عطاى حضرت ثامن الائمّه عليه السّلام به ما رسيده است.