اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

Delicious facebook RSS ارسال به دوستان نسخه چاپی ذخیره خروجی XML خروجی متنی خروجی PDF
کد خبر : 27020
تعداد بازدید : 4552

آقا محمود، بلال زمانه ماست

او را بیشتر به نام وزیر شعار می شناسند ، او کسی است که نام و صدایش در کنار نام های خاطره انگیزی چون مؤذن زاده اردبیلی در حافظه تاریخی مردمی که در شرایط دشوار با صدای او تهییج شده و شعارهای دشمن شکن داده اند، همچنان جاودانه خواهد ماند.

دو روز پیش مرتضایی‌فر بنیان‌گذار تکبیر بعد از انقلاب دار فانی را وداع گفت. الله اکبر‌های او در بدو ورود امام خمینی (ره) در خاطره‌های انقلابیون ماندگار شد. وی بعدها به واسطه حضورش در تریبون نماز جمعه به «وزیر شعار» معروف شد.

ماهنامه پاسدار اسلام در روزهای آخر حیات آن مرحوم، گفت و گویی با وی انجام داده است که در ادامه می خوانید:

آقای مرتضائی‌فر به‌رغم بیماری و کسالت، ما را با روئی گشاده پذیرفت و با حوصله به سئوالات ما پاسخ داد. دربازگویی خاطرات خویش ازآغازآشنایی بامرحوم آیت الله سیدمحمودطالقانی واداره مراسم مذهبی ـ سیاسی مسجدهدایت دردوران مبارزات آغازکردوتاپایان گفت وشنود درلحظه های معطر دوران موانست با مقتدای ارجمندش حضرت آیت الله العظمی خامنه ای درنگ نمود ضمن سپاس فراوان از این عزیز، برایش  شفای عاجل آرزو می‌کنیم.

باتشکر از جنابعالی که پذیرای این گفت و شنود شدید، در آغاز بفرمائید چه شد که مکبر و مدیر مراسم و محافل مذهبی وانقلابی شدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. باسلام و درودبه محضر دوازدهمین امام صالحان زمین حضرت ولی عصر(عج) و طلب علو درجات برای امام راحل عظیم الشان وشهدای انقلاب ود عابرای سلامتی وطول عمر رهبربزرگوارانقلاب اسلامی ،باید عرض کنم که از نوجوانی به این کار علاقه داشتم و در مدرسه هم همیشه مرا برای خواندن قرآن انتخاب می‌کردند. بعدها زیر نظر آقای شریفی با تجوید و قرائت قرآن آشنا شدم.

ظاهراجنابعالی فعالیت های تبلیغی خودرابه طوررسمی ازدوره آشنایی با آیت‌الله طالقانی و حضور در مسجد هدایت آغازکردید. باایشان چگونه آشنا شدید؟


مغازه من در دهه 30 ،نزدیک مسجد هدایت بود و برای شرکت در نماز جماعت به آنجا می‌رفتم. به حضرت آیت‌الله طالقانی بسیار علاقه داشتم و از ایشان خواستم گفتن اذان، اعلام برنامه‌ها، دعای پس از نماز را به عهده بگیرم. ایشان هم مرا بسیار مورد لطف و عنایت قرار می‌دادند . يادم هست يك بار كه اذان مي‌دادم، پيرمردي پيش آمد و شانه مرا بوسيد و خطاب به مرحوم طالقاني گفت: «آقا محمود، بلال زمانه ماست.» آقاي طالقاني لبخندي زدند و گفتند: «بلال سياه چرده بود، آقا محمود ما، سفيد و خوب چهره است.» من در پاسخ گفتم: «آقا! فرق من با بلال اين است كه او چهره‌اش سياه بود و قلبش سفيد و من بر عكس هستم!»آن بزرگواردر انتخاب آیات و ادعیه هم به من کمک می‌کردند. همیشه هم آیات جهاد را انتخاب می‌کردند که بی‌دردسر هم نبود و به دلیل قرائت آنها چندین بار بازداشت و زندانی  شدم.

مرحوم آیت‌الله طالقانی همیشه برای سخنرانی‌ها از شخصیت‌های بزرگی چون شهید مطهری، شهید باهنر، حضرت آقا، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله امامی کاشانی دعوت می‌کردند. من قبل از جلسه چند آیه از قرآن می‌خواندم و جلسات را هم اداره می‌کردم. گاهی هم خودم واسطه دعوت این بزرگان بودم.

شخصیت ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در مبارزه با رژيم طاغوت ، واقعاً كم‌نظير بودند. يادم هست در سال 1342 كه ايشان را محاكمه مي‌كردند، در دادگاه حضور داشتم. فراموش نمی کنم كه مجلس تحت‌الشعاع وقار، صلابت و ابهت ايشان بود. ايشان در آن جلسات با رفتار خود گردانندگان آن محكمه را تحقير مي‌كردند. وقتي احكام را هم خواندند، تمامي سخنان و اهداف خود را در قالب قرائت سوره فجر براي همه تبيين فرمودند. هر بار هم كه در زندان به ديدارشان مي‌رفتم، بسيار بانشاط و مصمم بودند. از پشت ميله  با حضور مأموران، همچنان گريزهاي سياسي بعضاً تند خود را مي‌زدند. از زندان هم كه آزاد مي‌شدند، لحظه‌اي را براي پيگيري مبارزات از دست نمي‌دادند.

يك بار در ماه مبارك رمضان، بين دو نماز، پشت به محراب ايستادند و خطاب به حضار گفتند: «من از سخنراني منع شده‌ام. مي‌خواهم در فاصله دو نماز برايتان يك مسئله شرعي را در باره نماز جمعه عنوان كنم.

آقا در باره شعارهای نمازجمعه با من صحبت می‌فرمودند، چون اغلب شعارها را خودم می‌ساختم. گاهی اوقات شعارهایی می‌نوشتم که دوستان می‌گفتند ممکن است ایجاد مسئله کند. بعد از این ‌که آقا تشریف می‌آوردند، شعارها را با ایشان مطرح می‌کردم و ایشان می‌گفتند خوب است ودوستان هم دیگر چیزی نمی‌گفتند.

نماز جمعه، واجب تخييري است و در دين اسلام اهميت خاصي دارد. علت چيست كه در تمام دنياي اسلام نمازجمعه برگزار مي‌شود، ولي شيعيان از اين كار استنكاف مي‌كنند؟ پاسخ اين است كه برگزاري نماز جمعه در سه مقطع واجب است: اول حضور امام زمان(عج)، دوم حضور نايب ايشان كه براي اقامه نماز تعيين شده باشد و سوم به شرط آنكه حاكم عادلي بر كشور حكومت كند. تا كنون هيچ يك از اين شرايط محقق نشده است و لذا شيعيان، نماز جمعه را به معناي صحيح و واقعي‌اش برگزار نكرده‌اند، زيرا اولاً امام زمان(عج) غايب هستند، ثانياً كسي از سوي ايشان براي انجام اين كار تعيين نشده است و ثالثاً حاكم عادلي بر كشور حكومت نمي‌كند. از آنجا كه نماز جمعه، يك نماز حكومتي است، برگزاري آن تأئيد حكومت وقت محسوب مي‌شود و شيعه در طول تاريخ و در زمان حال نخواسته و نمي‌خواهد با برگزاري اين نماز، حكومت را تأئيد كند».

ايشان در پوشش بيان يك مسئله شرعي، هر چه را كه لازم بود بالاي منبر بگويند، گفتند و در واقع از بيان همين مسئله شرعي، يك هدف سياسي را دنبال كردند. همان شب مأموران ساواك به منزل ايشان ريختند و به خاطر اينكه شاه را غير عادل ناميده بودند، دستگيرشان كردند.

نمونة ديگر، اختصاص فطريه رمضان سال 1349 به مردم فلسطين بود. خطبه‌هاي مهيج ايشان در آن روز موجب شد كه نمازگزاران بيش از مبلغ فطريه خود و خانواده‌هايشان در پارچه جمع‌آوري فطريه بريزند. بعد از جمع‌آوري، مبلغ قابل توجهي شد. اين پول‌ها را نمايندگاني از سوي مسجد به سفارت اردن بردند و متأسفانه بر اساس اطلاعات بعدي، اين مبلغ هيچ‌گاه به نيازمندان فلسطين نرسيد. با اين همه نفس اين عمل، نوعي حمايت معنوي از مردم مظلوم فلسطين بود.

 


از خاطرات خوددر 12 بهمن57 و سخنراني حضرت امام بفرماييد.

در تهران کمیته‌ای تشکیل شد به نام کمیته استقبال از امام، این کمیته سه واحد داشت: 1) تدارکات 2) انتظامات و3) تبلیغات. با توجه به اینکه دوستان سابقه مرا در کارهای تبلیغاتی داشتند، ما را به واحد تبلیغات دعوت کردند. واحد تبلیغات کارهای مختلفی داشت. از جمله نوشتن پلاکارد و پوستر برای سراسر مملکت، تکثیر نوار و پیام‌های امام که صادر می‌فرمودند و کارهایی هم در باره استقبال از امام داشتیم که یک واحد از تبلیغات در فرودگاه برای استقبال از امام مستقر بودند و مابقی در بهشت‌زهرا، باجمعی از دوستان که من هم در خدمتشان بودم، در حقیقت مسئولیت اداره مراسم بهشت‌زهرا را به عهده داشتیم و اولین روزی که امام را زیارت کردم، در بهشت‌زهرا بود که برایم واقعاً روز بسیار بزرگی بود. در آنجا باید این اجتماع عظیم به‌وسیله شعار و غیره اداره می‌شد تا حضرت امام تشریف بیاورند. امام که به فرودگاه رسیدند، مرتب برای مردمی که در بهشت‌زهرا حضور داشتند گزارش می‌شد، مثلاً هم‌اکنون امام در چه نقطه‌ای تشریف دارند و از چه نقطه‌ای حرکت کردند و... یعنی گزارش‌های لحظه به لحظه از ورود امام را به اطلاع مردم می‌رساندیم تا این‌که امام با هلی‌کوپتر وسط جمعیت ظاهر شدند و البته هلی‌کوپتر به‌سختی به زمین نشست و بعد هم امام به جایگاه تشریف آوردند.

همان‌طور که در فیلم سخنرانی حضرت امام در بهشت‌زهرا مشهود است، پس از سخنان حماسی حضرت امام که فرمودند: «من توی دهن این دولت می‌زنم»، مردم شروع کردند به دست زدن و عده‌ای هم «صحیح است، صحیح است» می‌گفتند، ولی شما اولین کسی بودید که برخاستید و با فریاد تکبیر هیجانات مردم را هدایت کردید و از آن به بعد تکبیر گفتن جایگزین «صحیح است، صحیح است» شد. در این باره بیشتر توضیح بفرمایید.

وقتی امام خطاب به دولت بختیار فرمودند: «من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم»، یکی از مهمانان که در کنار جایگاه نشسته بود، شروع کرد به دست زدن و من و همه مردم دست می‌زدیم. بعد دیدیم تا حالا در برنامه‌هایمان دست زدن نبود، بلافاصله گفتم: «الله‌اکبر» و از اینجا بود که تکبیر گفتن باب شد. چون قبلاً اگر گوینده مطلبی را می‌گفت و مورد توجه و تأیید مردم بود، مردم سه بار «صحیح است، صحیح است» می‌گفتند، ولی از آن به بعد مردم هر گاه می‌خواستند سخن ناطق و گویند را تأیید کنند، همان «الله‌اکبر» می‌گفتند. آن روز سر از پا نمی‌شناختم و خیلی خوشحال بودم و با خود فکر می‌کردم این همه مردم مشتاق زیارت امام هستند، اما من جلوی قدم‌های ایشان نشسته‌ام و واقعاً احساس خوشحالی می‌کردم.

هرچندکه قطعا جنابعالی خاطرات فراوانی ازدوران مبارزات وانقلاب اسلامی دارید،امابه خاطراینکه موضوع گفت وگو خاطراتتان ازنمازجمعه است، ازآن عبورمیکنیم.چه شد که مکبر نماز جمعه شدید؟

من تا قبل از اعلام رسمی اقامه نماز جمعه توسط حضرت آیت‌الله طالقانی از قضیه خبر نداشتم. صبح روز پنج مرداد به دانشگاه تهران رفتم تا هر کمکی که از دستم برمی‌آید انجام بدهم. بدیهی است که منافقین و لیبرال‌ها علاقه نداشتند که من مکبر باشم، ولی  آیت‌الله طالقانی فرموده بودند: «من محمود آقا را سال‌هاست می‌شناسم و می‌دانم که هیچ‌ کس نمی‌تواند این مراسم را مثل او اداره کند».

اولین روز برگزاری نماز جمعه، در فاصله نماز جمعه و نماز عصر یادم آمد که پیامبر(ص) و اصحاب ایشان

تا قبل از اعلام رسمی اقامه نماز جمعه توسط حضرت آیت‌الله طالقانی از قضیه خبر نداشتم. صبح روز پنج مرداد به دانشگاه تهران رفتم تا هر کمکی که از دستم برمی‌آید انجام بدهم. بدیهی است که منافقین و لیبرال‌ها علاقه نداشتند که من مکبر باشم، ولی آیت‌الله طالقانی فرموده بودند: «من محمود آقا را سال‌هاست می‌شناسم و می‌دانم که هیچ‌ کس نمی‌تواند این مراسم را مثل او اداره کند».

پس از فتح مکه، دعای وحدت خواندند و من هم فکر کردم با پیروزی انقلاب و برگزاری نماز جمعه خوب است که این دعا را بخوانیم. از آن پس این دعا در نماز جمعه‌های سراسر کشور خوانده می‌شد. پس از رحلت آن بزرگوار، در کنار آرامگاه ایشان هم دعای وحدت را خواندم و جمعیت با من تکرارکردند.

بعد از رحلت مرحوم آیت‌الله طالقانی، عده‌ای دغدغه داشتند که شما نماز جمعه بروید یا نروید. از آن ایام بگویید.

 عده‌اي شيطنت‌هائي كردند كه من كنار گذاشته شوم. جالب بود كه در بدو تأسيس نماز جمعه، مجاهدين مي‌گفتند مرتضائي‌فر از اعضاي حزب جمهوري اسلامي است و بعد از انتصاب آقاي منتظري به امامت جمعه نيز برخي مي‌گفتند فلاني با مجاهدين و اعضاي نهضت آزادي مرتبط است و نبايد در اين سمت قرار گيرد؛ با اين همه  شهيدان رجائي و باهنر كه از سوابق من باخبر بودند پافشاري كردند كه كس ديگري نمي‌تواند نمازجمعه را اداره كند. با حمايت اين بزرگواران و چهره‌هائي چون حضرت آيت‌الله خامنه‌اي و آيت‌الله هاشمي رفسنجاني بود كه كار من ادامه پيدا كرد.

 


مبداء آشنایی شما با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از کی و چگونه است؟

قبل از انقلاب از محضرشان استفاده می‌کردیم. در فاصله سال‌های 48 تا 50 مدیر برنامه‌های مسجد الجواد بودم که پس از بسته شدن حسینیه ارشاد تبدیل به یکی از پایگاه‌های مبارزه شده بود. انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان سه یا پنج شب در هفته در ماه‌های محرم و رمضان در این مسجد مراسم عزاداری را برگزار می‌کردند و دانشجویان مذهبی از همه دانشگاه‌های  تهران می‌آمدند. افرادی که به آنجا می‌آمدند عبارت بودند از شهید آيت‌الله بهشتی، حضرت آقا، آيت‌الله هاشمی رفسنجانی، شهید هاشمی‌نژاد، آيت‌الله   امامی کاشانی و آيت‌الله  خزعلی. حضرت آقا در یک روز تاسوعا در آنجا سخنرانی داشتند. اتفاقاً در همان روز اعلامیه‌ای پخش و اشاره‌ای به حضرت امام شده بود و لذا عده‌ای را در همان روز و مرا هم در شب عاشورا دستگیر کردند که شما که مدیر مسجد بودی، چرا دقت نکردی و گذاشتی اعلامیه‌ها در مسجد پخش شوند.

ارتباط ما با حضرت آقا از طریق محافلی که تشکیل می‌شدند و انقلابیون حضور داشتند، ادامه داشت. مرحوم مرحوم آيت‌الله طالقانی،شهید باهنر، شهید رجایی ،آقای بادامچیان، و... نیز به این جلسات می‌آمدند و برخی از آنها سخنرانی هم داشتند. پس از آن تا مدتی ارتباط بنده با حضرت آقا قطع بود تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی که ایشان از سوی امام به امامت نماز جمعه منصوب شدند و این ارتباط مستحکم‌تر و نزدیک‌تر شد.

از خاطرات خطبه‌های نماز جمعه آقا ، مواردی رابیان فرمائید . مشهورترین آنها همان روز انفجار بمب است که درادامه این گفت وگو به آن خواهیم پرداخت، اما چند مورد از خطبه‌های ایشان بسیار ماندگار و خاطره‌انگیز شد، مثلاً روز بعد از 14 اسفند.ازحواشی آن خطبه تاریخی بفرمائید. 

مقدمتا باید عرض کنم که خطبه‌های آقا فوق‌العاده بودند.به لحاظ مطالعات وکارپژوهشی ای که ایشان برای تهیه محتوای این خطبه ها میکردند، از هر جهت سازنده وآگاهی بخش بودند. آن روزها هم مردم نیاز به روشنگری  داشتند و همه منتظر بودند ببینند آقادرروزهای جمعه چه می‌فرمایند تا براساس همان  بیانات و هدایت ها حرکت کنند. خطبه‌های ایشان بسیار جالب بودند.امادرپاسخ به سوال شماباید عرض کنم که درروزپنجشنبه  14 اسفند به خاطر حرکاتی که از سوی بنی‌صدر و منافقین شده بود...

در همان زمین چمن دانشگاه یعنی محل اقامه نمازجمعه هم این اتفاق افتاده بود...

بله، در همان جا بود. عده‌ای را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند و امت حزب‌الله خیلی ملتهب بودند و فردای آن روز یعنی جمعه همه منتظر بودندکه حرکت خودجوش و همه‌جانبه‌ای را علیه بنی‌صدر راه بیندازند و نسبت به روز قبل واکنش نشان بدهند و حتی بریزند یک جاهایی را که مربوط به بنی‌صدر و منافقین است اشغال کنند، دفتر هماهنگی رئیس‌جمهور را بگیرند و خلاصه خشمشان را نشان بدهند، ولی آقا آن روز آمدند و با نهایت درایت و با خطبه‌ای غرّا روی این آتش، آب ریختند و اجازه ندادند حرکتی انجام شود، چون درآن روزها حضرت امام هم خیلی روی وحدت تأکید داشتند. خطبه‌های آقا درآن روز،خیلی حماسی بودند. آن روز آقا خشم فروخورده‌ای داشتند، ولی توانستند مردم را آرام کنند، چون نظر حضرت امام هم همین بود . سعه صدر آقا کاملاً بارز بود که با آن‌ که مردم کاملاً آمادگی داشتند و ایشان هم می‌توانستند با یک خطابه پرشور، مردم را تحریک کنند، ولی در عین حال که خطبه حماسی و پرشوری را ایراد کردند، آرامش هم به مردم دادند. الحمدلله درآن دوره دوستانی که وظیفه حفاظت از آقا را داشتند، بسیار دقیق عمل کردند. منافقین خیلی تلاش می‌کردند حرکتی بکنند، ولی الحمدلله خنثی شد و مشکلی به وجود نیامد و مردم هم محکم ایستادند، مخصوصاً خانم‌ها که حضورشان بسیار مهم بود و دشمنان شرمنده شدند.

میرسیم به خاطره نمازجمعه ای که درمیانه آن به ناگاه بمب منفجرشدوعده ای شهید شدند.البته مدیریت شما در آن نمازجمعه هم بسیار بارز بود...

لطف خداوند بود...

اما قهرمان آن نمازتاریخی حضرت آقابودند،که مانع ازبه هم خوردن مراسم شدند وخطبه ها را ادامه دادند. از حاشیه‌های آن مراسم به ویزه  واکنش حضرت آقا پس از انفجار بمب بفرمائید.

آن روز آقا داشتند راجع به دکتر مصدق...

و مرحوم آیت‌الله کاشانی و مظالمی که بر ایشان رفته بود...

بله، در این مورد صحبت می‌کردند. درست یادم هست که ایشان تحلیل بسیار جالبی کردند و چون مطالعات باارزشی درحوزه تاریخ نهضت ملی کرده بودند،  دیدگاه‌های بسیار

آقا خیلی مورد توجه امام بودند. دوستان از دفتر امام گزارش می‌دادند که امام خطبه‌های آقا را از ابتدا تا انتها گوش می‌دهند و یک بار هم نشد که ایشان انتقادی از این خطبه‌ها آقا داشته باشند.

روشنی در باره این  مسائل داشتند. ایشان داشتند شرایط و وضعیت زمان مرحوم آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق را تشریح می‌کردند که به ناگاه بمب منفجر شد و آقا فقط از سکو پایین آمدند و من پشت تریبون رفتم و شعار الله‌اکبر دادم.

تصمیم برای این‌ که حضرت آقا خطبه را ادامه بدهند یا ندهند چگونه اتخاذ شد؟ چون مسئله امنیتی بود و احتمال داشت بمب دیگری هم در جای دیگری منفجر شود.

ایشان بلافاصله تصمیم گرفتند که خطبه را ادامه بدهند، چون قصد دشمن این بود که نماز جمعه را به هم بزند. قراردشمن هم این نبود که بگوید بمب منفجر شد، بلکه می‌خواستند بگویند موشک‌های صدام تا نماز جمعه رسیده است که مردم به هم بریزند و در آنها ترس ایجاد شود، اما شاید دو سه دقیقه هم نگذشت که من پشت تریبون رفتم و گفتم: «توجه فرمایید! توجه فرمایید! ریاست محترم جمهور به خطبه‌های عالمانه  خود  ادامه می‌دهند». مردم در این فاصله کوتاه آرامش خود را به دست آوردند و حضرت آقا هم به خطبه ادامه دادند. بنا نبود ایشان ادامه بدهند و کسی هم به ایشان توصیه ای مبنی براینکه به   صحبت ادامه  نکرد، اما ایشان ادامه دادند... ریسک بالایی بود، چون همانطورکه عرض کردم  احتمال انفجار دیگری هم وجود داشت.

همین ‌طور هم شد،یعنی این واقعه به شکل دیگری درآن روزتکرارشد! و مردم شعار «حسین حسین شعار ماست/ شهادت افتخار ماست» را دادند. آقا هم خطبه را ادامه دادند .وقتی ایشان داشتند نماز می‌خواندند، هواپیماهای عراقی در آسمان تهران حضور داشتند و ایشان با نهایت آرامش و با صدای غرّا داشتند قنوت می‌خواندند و ضد هوایی‌ها هم شلیک می‌کردند! مردم هم دراتکائ به حضورآقا،انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است، در صفوف به هم فشرده، پشت سر ایشان  نماز را با شکوه هر چه تمام‌تر برگزار کردند.

از حواشی آن نماز جمعه، چگونگی انتقال شهدا و تأثیری که روی نماز جمعه گذاشت، بفرمایید.

نقشه دشمنان این بود که جمعیت نماز جمعه را کم کنند، ولی اتفاقاً از هفته بعد جمعیت بیشتر شد و مخصوصاً حضور خانم‌ها بسیار چشمگیر بود و دشمن در این نقشه هم شکست خورد. حدود 16، 17 هم نفر شهید شدند که بیشترشان   از کارمندان بانک ملت بودند. در خاطرات خانواده بعضی از آنها آمده بود که چند تن از اینها حتی غسل شهادت هم کرده بودند. فکر می‌کنم یک هفته قبل از عید بود. مردم هم دائماً شعار می‌دادند که نمازجمعه آمدیم/بهرشهادت آماده‌ایم و شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل می‌دادند. بسیار مراسم جالب و هیجان‌انگیزی بود. حتی یکی ازرفقا که بیرون از دانشگاه بود، می‌گفت :وقتی شلوغ شد ما که نمی‌توانستیم ببینیم در داخل دانشگاه چه خبر شده ، فقط می دیدیم صف‌ها به هم ریخته و یک عده ایستاده و یک عده نشسته بودند که پیرمردی نورانی برگشت و به ما گفت: «مگر نمی‌دانید خطبه‌ها هم جزو نماز هستند؟ چرا صف‌ها را به هم زده و ایستاده‌اید؟ حالا یک صدایی آمده و بمبی منفجر شده! ما باید نماز را ادامه بدهیم». مردم واقعاً چنین روحیه‌ای داشتند.

از دیگرسخنرانی های تاریخی حضرت آقا که بازتاب زیادی داشتند، چه خاطراتی دارید؟ مراسم هایی که خودتان آن رااداره می کردید. 

خاطرم هست یکی از روزهای  22 بهمن در میدان آزادی ،درخدمت ایشان بودم بود و آقا  درخلال سخنرانی خودخبرفتح« فاو»رابه مردم دادند. گرفتن فاو پیروزی بسیار بزرگی بود و تحولی در جنگ محسوب می‌شد، چون فاو یک نقطه استراتژیک و نزدیک به کویت بود و بعضی‌ها می‌گفتند محاصره فاو یک پیروزی کلیدی است. واکنش مردم پس ازدریافت این خبرخیلی پرشوروبه یادماندنی بود.آقا در آنجاودرادامه سخنرانی خطاب به امیر کویت گفتند: «نماینده وزارت امور خارجه (آقای لواسانی) به آنجا آمده است و مواضع ما را در بحث فاو تشریح می‌کند».

از گفت‌وگوهای خصوصی‌تان با آقا در مورد کم و کیف اجرای برنامه‌ها ـ‌اعم از نماز جمعه و غیر از آنهاـ چه خاطراتی دارید؟

همانطورکه عرض کردم من تجربه اداره برنامه را از سال‌ها قبل داشتم و حتی یک بار هم نشد که آقا از من ایراد بگیرند. شعارهایی که تهیه می‌کردم، به مناسبت مسائل روز بود و آقا خیلی حمایت می‌کردند و خوششان می‌آمد. حتی گاهی شعارهایی که قبل از ایراد خطبه‌های ایشان می‌دادم، انگیزه‌ای می‌شد که ایشان درخلال خطبه مطالب دیگری را هم بفرمایند. این شعارها گاهی بسیار تأثیر داشتند و ایشان روی همان مضمون صحبت می‌کردند. آقا خیلی مورد توجه امام بودند ، دوستان از دفتر امام گزارش می‌دادند که امام  خطبه‌های آقا را از ابتدا تا انتها گوش می‌دهند و یک بار هم نشد که ایشان انتقادی از این خطبه‌ها آقا داشته باشند.آقادرباره شعارهای نمازجمعه با من صحبت می‌فرمودند، چون اغلب شعارها را

مرحوم آیت الله طالقانی در مبارزه با رژيم طاغوت، واقعاً كم‌نظير بودند. يادم هست در سال 1342 كه ايشان را محاكمه مي‌كردند، در دادگاه حضور داشتم. فراموش نمی‌کنم كه مجلس تحت‌الشعاع وقار، صلابت و ابهت ايشان قرار گرفته بود. ايشان در آن جلسات با رفتار خود گردانندگان آن محكمه را تحقير مي‌كردند.

خودم می‌ساختم. صحبت‌ها و شعارهایی که در نماز جمعه مطرح می‌شدند حالت رسمی دارد و چه دوستان چه دشمنان پیام‌های لازم را از خلال آنها دریافت می‌کنند، یعنی در واقع نوعی بیانیه رسمی برای نظام، منتهی ازنوع  شفاهی آن است. گاهی اوقات شعارهایی می‌ نوشتم  که دوستان می‌گفتند ممکن است ایجاد مسئله کند. بعد از این ‌که آقا تشریف می آوردند، شعارها را با ایشان مطرح می‌کردم و ایشان می‌گفتند خوب است ودوستان هم دیگر چیزی نمی‌گفتند .

ایشان همیشه مدتی زودتر از زمان خطبه ها به محل برگزاری نماز جمعه می‌رسیدند ،شما در اتاقک پائین تریبون شعارهایتان راباایشان چک می‌کردید؟

بله، من نقطه نظرهای آقا را می‌دانستم و بر اساس همان‌ها شعار می‌نوشتم و همیشه شعارها را با ایشان چک می‌کردم و وقتی تأیید می‌کردند، شعارها را بیان می‌کردم. شعاردهنده باید شعار قوی بدهد تا مردم تحریک شوند و تکرار کنند.

شنیدم که یک بار حضرت آقا به شما گفته بودند خیلی مراقب خودتان باشید، چون اگر مرا ترور کنند، یک نفر جایم می‌آید، ولی اگر شما را ترور کنند، کسی نیست جای شما بیاید!

قریب به این مضمون فرمودند. سال اول ریاست جمهوری ایشان بود.

 ظاهرا جنابعالی اعلام کننده یکی دوخبرخوش درباره آقا به مردم هم بوده اید که شنیدن خاطرات انها هم دراین بخش برای ما مغتنم است.

بله،قاعدتا می دانیدآقا بعد از این‌ که ترور شدند تا یک سال، یک سال و نیم به نماز جمعه نمی‌آمدند و آیت الله هاشمی رفسنجانی می‌آمدند. جمعه‌ای که قرار شد حضرت آقا بیایند، برایم خاطره بسیار خوشی بود و پشت تریبون رفتم و قریب به این مضمون را گفتم که برایتان خبر خوبی دارم. امروز قرار است بعد از مدت‌ها آقا برای نماز جمعه بیایند که ولوله‌ای در جمعیت افتاد و شاید ده پانزده دقیقه جمعیت شعار دادند. خاطره خوش دیگر روز 15 خرداد پس از رحلت حضرت امام بود که همه نگران بودند چه می‌شود و آن روز رهبری حضرت آقا را در مصلی اعلام کردم.

اما  از خاطرات شخصی بنده با آقا یکی این بود که سال 60 یا 61 بود. منزل ما خیابان فخرآباد کوچه انجمن اولیا و مربیان، روبروی مدرسه امریکایی‌ها بود. یک شب گفته بودند   که همه برای رزمنده‌ها دعا کنند و قرار بود  دعای توسل بخوانند. خدا رحمت کند آقای محمدی‌دوست را، از دفتر آقا درریاست جمهوری زنگ زدند که امشب قرار است در اینجا مراسم دعای توسل برگزار شود و راننده را می‌فرستیم که شما را بیاورد. آقای حسینی که از محافظان آقا بود، آمد و ما رفتیم آنجا. اول به دیدن خود آقا رفتیم. آقازاده شان آقامصطفی هم بودند. آقا فرمودند: «من همیشه برای شما دعا می‌کنم». بعد هم درمحفل کوچکی ازکارکنان دفتر،مراسم دعای توسل برگزار شد.

 


هنگامی که ایشان در خیابان ایران سکونت داشتند، به منزلشان می‌رفتید؟ وضعیت زندگی‌شان چگونه بود؟

بله، می‌رفتم. زندگی بسیار عادی و ساده‌ای داشتند. ایشان هنوز رئیس‌جمهور نشده بودند و امام جمعه و نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند. هر دو سه هفته یک بار که از جبهه تشریف می‌آوردند، در خانه یکی از اعضای ستاد نماز جمعه ناهار مختصر و کوچکی داده می‌شد، از جمله منزل مرحوم حاج‌آقا حسین رحمانی، منزل حاج‌آقا حسین صالحی، منزل آقای اکبری و... منزل اغلب این دوستان هم در همان محدوده خیابان ایران و سقاباشی و 17 شهریور بود. یک بار روز انتخابات مجلس اول بود و آقای مهدوی‌کنی هم برای ناهار تشریف آورده بودند. تلفن دائماً زنگ می‌زد و بنی‌صدر از آن طرف از آقای مهدوی توضیح می‌خواست که چرا مثلاً قاسملو را حذف کردید یا چرا فلان جا این‌ طور شده است.  آن‌ قدر این کار تکرار شد که بالاخره آقا به آقای مهدوی گفتند: بگویید من وزیر کشور هستم و خودم می‌دانم چه باید بکنم. چرا پشت سر هم از من گزارش می‌خواهی؟

درسالهای اخیرباتوجه به اینکه ازاداره نمازجمعه کناره گیری کرده اید،آیاهنوز موردعنایت ایشان هستید؟دراین باره چه خاطراتی دارید؟

ماه رمضان‌ها که برای افطاری‌ای که ایشان دعوت می‌کنند، می‌رفتم ـ‌غیر از یکی دو سال اخیر که حالم مساعد نیست‌ـ معمولاً موقع افطار آقا تأکید داشتند که سر سفره نزدیک ایشان بنشینم.

اخیرا آقای شیرمردی جلسه ستاد نماز جمعه گرفته بودند و پسرم به آنجا رفته بود. دوستان در آنجا گفته بودند آقا چند بار که برای خطبه‌های عید فطر یا مراسم دیگر آمده بودند، فرموده بودند: «آقای مرتضایی‌فر کجاست؟ حواستان به ایشان باشد و هوای ایشان را داشته باشید». آقای شیرمردی می‌گفتند آقا به ایشان مأموریت داده‌اند که بروید از آقای مرتضایی‌فر عیادت کنید.

مقداری هم به سایرخاطره ها وجنبه های حاشیه ای مراسم نمازجمعه بپردازیم.یکی از کانون‌هایی که امکان ترور در آن وجود داشت، نماز جمعه بود و چهار امام جمعه بزرگ ما را درمحل انجام آن شهید کردند. در تهران هم بمب را وسط جمعیت منفجر کردند. حفاظت نماز جمعه چگونه تکامل پیدا کرد که در تهران موفق نشدند خیلی صدمه‌ای برسانند؟

برادران ستاد نماز جمعه بودند و کس خاصی نبود، منتهی زیاد دقت می‌کردند. اوایل کسانی بودند که از کمیته استقبال امام آمده بودند و بعدها هم در مراسم‌های مختلف عهده‌دار انتظامات بودند و در همین حدی که طنابی بکشند

در طول این 30 سال به فضل پروردگار از بابت اداره مراسم‌ها حتی یک ريال کمک مادی نگرفته‌ام، یعنی نیاز نبوده است که بگیرم. همه جا به فضل پروردگار به صورت افتخاری شرکت می‌کردم، مخصوصاً اوایل انقلاب و دوره جنگ در اغلب مراسم از من دعوت می‌شد که بروم و برنامه را اداره کنم.

و بلندگویی نصب و راه را باز کنند، کار بلد بودند. خیلی زحمت می‌کشیدند. یک عده هم از انتظامات حزب جمهوری اسلامی وحزب مؤتلفه اسلامی  بودند. به‌تدریج که نهاد نماز جمعه هم پا به پای سایر نهادها رشد و پیشرفت کرد، اوایل جای کوچکی بود، ولی بعد سازماندهی شد و برایش چارت و اساسنامه و مرامنامه تنظیم شد. بخش انتظامات هم به عنوان یک بخش کلیدی تکامل پیدا کرد و الان یکی از بخش‌های بسیار فعال نماز جمعه است.

انتظامات نماز جمعه به جاهای دیگر هم سرویس می‌دهد.

همه هم افتخاری می‌آمدند. روزهایی که حضرت آقا برنامه‌های عمومی دارند، بخشی از انتظامات نماز جمعه آنجا هستند. کارشان هم بسیار سخت است و از ساعت شش و هفت صبح و یا حتی شب قبل در محل نماز جمعه می‌خوابند و خیابان‌های اطراف را چک می‌کنند و هیچ توقعی هم ندارند. عشقشان این است. نماز هم که تمام می‌شود تا دو سه ساعت بعد از آن هم خیابان‌ها را چک می‌کنند.

هیچ وقت در نماز جمعه به مشکلی بر نخوردید؟

نه، هیچ. خداوند واقعاً یاری می‌کرد. از اول به لطف خداوند جلو رفتیم و همیشه هم یادمان بود. مردم و شخصیت‌ها راضی بودند. سعی می‌کردیم شعارها هیجان‌انگیز باشد و مردم هم ماشاءالله خوب جواب می‌دادند.

البته گاهی هم دوستان می‌گفتند این کار باید از حالت انحصاری بیرون بیاید و دیگران هم باید بیایند. من هم خیلی مقاومت نمی‌کردم و می‌گفتم بیایند، ولی به‌خصوص در دورانی که آقا رهبر شدند، آقای وحید حقانی، معاون اجرایی دفتر حضرت آقا  عمدتازنگ می‌زدند و می‌گفتند: «چرا این هفته نبودید؟ باید خود شما برنامه را اجرا کنید».  به‌ویژه روزهایی که خود آقا می‌آمدند، تأکید بر این بود که تریبون دست بنده باشد. به‌خصوص روزهای عید فطر، از قبل تأکید می‌شد حتماً بنده باشم.

واقعیت این است که هیچ‌ کس دعای نماز عید فطر را مثل شما نمی‌خواند.

همه از عنایات خداوند است. ما کاری نمی‌کردیم.

همان ‌طور که اذان مرحوم مؤذن‌زاده هرگز تکرار نمی‌شود، صدای شما هم در نماز جمعه و عید فطر و قربان تکرارشدنی نیست.

عنایت الهی بود.

از مراسم  های مهمی که جنابعالی آن را اداره می کردید، مراسم حج خونین درمکه بودکه طی آن عده زیادی ازحجاج شهید شدند. از تجمع برائت ازمشرکین درآن سال چه خاطره ای دارید؟

خاطرم هست که سربازان جنایتکارسعودی  داشتند می‌کشتند و شکنجه می‌دادند و بنده تا آخر ایستادم! قرار بود حجاج تا محدوده‌ای بروند و جلوتر نروند. همین‌طور که بنده شعار می‌دادم، آنها از آن محدوده خارج شدند و سعودی‌ها هم شروع به تیراندازی کردند. بنده هم نمی‌دانستم در آنجا درگیری شده است، چون فاصله از میدان معابده تا جایی که بنده بودم سه چهار کیلومتر بود. سعودی‌ها دنبال بهانه می‌گشتند و البته گروه‌های تندرویی هم بودند که چنین برنامه‌ای را راه بیندازند.

سال قبل از آن ظاهراً در کیف‌های زائران کاروانی که از اصفهان رفته مواد منفجره جاسازی کرده بودند که سعودی‌ها اینها را گرفته و فیلمبرداری کرده بودند و آن سال که این اتفاق افتاد، آن فیلم‌ها را نشان می‌دادند و می‌گفتند ببینید اینها برای حج نمی‌آیند برای خرابکاری می‌آیند.

این چند سال که چندان در محافل حضور پیدا نمی‌کنید، با این‌که مردم شما را کاملاً به یاد دارند، چه احساسی دارید؟ دلتان تنگ نمی‌شود؟

چرا، خیلی به این کار علاقه داشتم.

چند سال پیش بزرگداشتی هم برای تجلیل از شما برگزار شد.

بله، سه سال قبل در دهه فجر سازمان میراث فرهنگی در سالن سیدالشهدا(ع) هفت تیر بزرگداشتی گرفتند و آقایان تقوی، بادامچیان، سعید محمدی، مقصودی و... آمدند. رییس میراث فرهنگی هم صحبت کرد و گفت: «میراث فرهنگی ما شخصیت‌ها هم هستند و مااین رویکرد را با آقای مرتضایی‌فر شروع کرده‌ایم». مراسم بسیار خوبی بود. آقای بادامچیان هم صحبت کردند و گفتند من هیچ‌وقت به ایشان نمی‌گویم وزیر شعار، بلکه می‌گویم بِلال انقلاب.

آرزوی شما چیست؟

با همه وجود به انقلاب کمک معنوی کنم. آرزویم این است که سلامتی‌ام را به دست بیاورم و حتی یک بار دیگر هم شده در نماز جمعه، عید فطر یا مراسم دیگر حضور پیدا کنم و دعا بخوانم و شعار بدهم. در طول این 30 سال به فضل پروردگار از این جنبه حتی یک ريال کمک مادی نگرفته‌ام، یعنی نیاز نبوده است که بگیرم. همه جا به فضل پروردگار به صورت افتخاری شرکت می‌کردم، مخصوصاً اوایل انقلاب و دوره جنگ در اغلب مراسم از من دعوت می‌شد که بروم و برنامه را اداره کنم.

خدا به شما طول عمر بدهد و سلامتی را هم به شما برگرداند که به نماز جمعه برگردید.

ما که کاری نکردیم، جوان‌ها برای این انقلاب جان دادند و شهید شدند. من غیر از چهار پنج هفته‌ای که برای مراسم حج می‌رفتم هر جا دعوتم می‌کردند می‌رفتم و هیچ نماز جمعه‌ای هم در تهران بدون حضور بنده برگزار نشد. حتی اگر سفر هم می‌رفتم، شب جمعه می‌آمدم و مراسم نماز جمعه که تمام می‌شد برمی‌گشتم. هیچ ‌وقت نماز جمعه را از دست نمی‌دادم.

ان‌شاءالله که برقرار باشید.

ازشما متشکرم.دوست دارم همان شعارهمیشه گی راتکرارکنم که: یاد امام‌خمینی پاینده باد/ خامنه‌ای رهبر ما زنده باد.


نظر شما



نمایش غیر عمومی
تصویر امنیتی :