او فرمانده كل نيروهاى يزيد در كربلا و از جمله كسانى بود كه نامش در سـيـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پيش از دستگيرى به سراغ مختار آمد و خود را معرفى كرد و با شروطى، امان نامه گرفت. اما پس از كشتار قاتلان امام حسين(عليه السلام) در كوفه، نامه اى از محمد حنفيه به مختار رسيد مبنى بر اين كه جزاي عمر بن سعد را بدهد. مختار ديد بـعـضـى از شـروط امـان نامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همين بهانه، او را احضار كرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برايش ميسر نشد. همين بهانه مختار را در كشتن او مصمّم ساخت .
فلسفه قيام مختار
مـخـتار زماني كه تصميم بر نابودى قاتلان امام حسين(عليه السلام) گرفت، گفت: «دين ما به ما اجازه نمى دهد كه بگذاريم كسانى كه حسين(عليه السلام) را كشته اند در اين دنيا، با امنيت و آسايش زندگى كـنـنـد، آنگـاه در حقيقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلي الله عليه و آله) نيستم، بلكه كذّاب خواهم بود. براى دستيابى بر آن جانيان، از خدا كمك مى طلبم و خداى را سپاسگـزارم كـه مـرا شـمـشيرى بر سر آنان قرار داده و نيزه اى كه بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گيرنده آنان كه حق اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) را بگيرم و بر خداوند حق است كه آنان را كه دستشان به خـون اهـل بـيـت پيامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان كه حق خاندان پيامبر را ناديده گـرفته اند خوار و ذليل كند. پس آنان را به من معرفى كنيد تا تعقيبشان كنم و ريشه آنان را بركنم.

مختار همه همت خود را براى اين هدف مقدّس، كـه هـدف اصـلى قـيـام او بـود، بـه كـار برد.(1) موسى بن عامر مى گويد: «مختار فرمان داد كه قاتلان امام حسين(عليه السلام) را تعقيب كنيد و مى گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراك بر من ناگوار است تا اين كه زمين را از لوث وجود آن ناپاكان پاك سـازم.»(2) بـنـابراين، عده اى به صورت گروهى و عده اى نيز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگين خود رسيدند.
نحوه كشته شدن يزيد
يزيد روزي با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو يا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهويي ظاهر شد يزيد به اصحابش گفت: خودم به تنهايي در صيد اين آهو اقدام مي کنم کسي با من نيايد. آهو او را از اين وادي به وادي ديگر مي برد. نوکرانش هر چه در پي او گشتند اثري نيافتند.
اعرابي خشمگين شد و شمشير يزيد را گرفت كه بر سر يزيد بزند، اما شمشير به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و يزيد از پشت اسب آويزان شد. اسب سرعت مي گرفت و يزيد را بر زمين مي کشيد، آنقدر او را بر زمين کشيد که او قطعه قطعه شد. اصحاب يزيد در پي او آمدند، اثري از او نيافتند، تا اين که به اسب او رسيدند فقط ساق پاي يزيد روي رکاب آويزان بود.
يزيد در صحرا به صحرانشيني برخورد کرد که از چاه آب مي کشيد. مقداري آب به يزيد داد ولي بر او تعظيم و سلامي نکرد.
يزيد گفت: اگر بداني که من کيستم بيشتر من را احترام مي کني! آن اعرابي گفت اي برادر تو کيستي؟ گفت: من اميرالمومنين يزيد پسر معاويه هستم. اعرابي گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسين بن علي(عليهماالسلام) هستي اي دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابي خشمگين شد و شمشير يزيد را گرفت كه بر سر يزيد بزند، اما شمشير به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و يزيد از پشت اسب آويزان شد. اسب سرعت مي گرفت و يزيد را بر زمين مي کشيد، آنقدر او را بر زمين کشيد که او قطعه قطعه شد. اصحاب يزيد در پي او آمدند، اثري از او نيافتند، تا اين که به اسب او رسيدند فقط ساق پاي يزيد روي رکاب آويزان بود.(3)
الف ـ اعدام هاى دسته جمعى
مختار تمام كسانى را كـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسين(عليه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگير كردند، دست و پايشان را بستند، از پشت بر زمين خواباندند و به زمين ميخ كردند و اسب ها را با نعل تازه، بر بدن هاى آنان تاختند تا پيكر آنان در هم شكـسته شد و به هلاكت رسيدند.(4) سپس بدن هاى آنان را به آتش سوزاندند. ايـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـكـيـم بـن طفيل، عمرو بن صبيح، رجاء بن منقذ عبدى، سالم بن خيثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبيت و اسيد بن مالك .
ابو عمرو گويد: مـا بعدها در مورد سابقه اين ده نفر بررسى كرديم. به اين نتيجه رسيديم كه همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(5)
دويـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسي واقعه كربلا كه در شورش كوفه دستگير شده بودند، همه يكى پس از ديگرى گردن زده شدند. آنان در ميان پانصد نفرى بودند كه در شورش كوفه بر ضدّ مختار دستگير شدند.
شمر بن ذى الجوشن در روز عاشورا شترى را كه مخصوص سوار شدن امام حسين(عليه السلام) بود، را به عنوان غنيمت گرفـت و به كوفه آورد و بـه شكرانه قتل فرزند پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن شتر را نحر كرد و گوشتش را بين دشمنان اهل بيت در كوفه تقسيم نمود. مختار دستور داد تمام خانه هايى را كه آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را كه دانسته از آن گوشت خورده اند، شناسايى كنند. همه آن خانه ها را ويران كرد و كسانى را كه از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(6)
مختار تمام كسانى را كـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسين(عليه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگير كردند، دست و پايشان را بستند، از پشت بر زمين خواباندند و به زمين ميخ كردند و اسب ها را با نعل تازه، بر بدن هاى آنان تاختند تا پيكر آنان در هم شكـسته شد و به هلاكت رسيدند. سپس بدن هاى آنان را به آتش سوزاندند.
ب ـ اعدام سران كوفه
سران كوفه كه در قيام خونخواهى عاشورا كشته شدند عبارت بودند از:
1ـ عـمـر بـن سـعد:
او فرمانده كل نيروهاى يزيد در كربلا و از جمله كسانى بود كه نامش در سـيـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پيش از دستگيرى به سراغ مختار آمد و خود را معرفى كرد و با شروطى، امان نامه گرفت. اما پس از كشتار قاتلان امام حسين(عليه السلام) در كوفه، نامه اى از محمد حنفيه به مختار رسيد مبنى بر اين كه جزاي عمر بن سعد را بدهد. مختار ديد بـعـضـى از شـروط امـان نامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همين بهانه، او را احضار كرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برايش ميسر نشد. همين بهانه مختار را در كشتن او مصمّم ساخت .
او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئيس شهربانى مختار مقاومت كرد تا امان بگيرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پيكر او شمشير زدند تا كشته شد و سر بريده اش را نزد مختار آوردند.
مختار از حفض فرزند عمر سعد پرسيد: آيا او را مى شناسى؟
حفض گفت: در زندگى پس از او خيرى نيست .
مختار گفت: پس از او زندگى نخواهى كرد. سپس دستور داد او را نيز گردن بزنند، پس از آن كه پـسر عـمـر سعد هم كشتـه شد اظهار داشت: يكى در مـقـابل خـون حسين(عليه السلام) و ديگرى در قبال على اكبر حسين ولى يكسان نيستند، به خدا قـسم اگـر سه چهارم قريش را بكشم تلافى يك بند انگشت حسين(عليه السلام) نشده است.(7) مختار سر بريده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفيه فرستاد. وقتى چشم فرزند اميرمؤمنان به سر بريده ابن سعد افتاد، فرمود:
«اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْيَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بيت نَبِيِّكَ محمّدٍ(صلي الله عليه و آله) خَيْرَ الجَزاءِ. فَوَاللهِ ما عَلَى الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ» (8)؛ خدايا اين روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پيامبرت محمد(صلي الله عليه و آله)، بهترين پاداش را عنايت فرما. به خدا سوگند، پس از اين عتابى بر مختار نيست .
2ـ شـمـر بـن ذى الجـوشن؛
اين فرد جنايتكار شماره يك كربلا، توانست از چنگ مختار بگريزد اما مختار دسـتـور داد كـه او را هـر كجا رفته اسـت پـيـدا كـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگينش برسانند. شمر در ماجراى شورش كوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.
شيـخ طوسى(ره) مى نويسد: «شمر را دستگير كردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در ديگ روغن جوشيده افكندند و يكى از ياران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى كرد.»
مـسـلم ضـبـائى، كه هم قبيله شمر بود، مى گويد: «ما فرار كرديم و خود را به محلى در مسير كـوفـه و بصره به نام ساتيدما رسانديم و در نزديكى آن محل، دهكده كوچكى به نام كلتانيّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در كنار تپّه اى مخفى شديم كه توسط يك روستايي جاي ما لو رفت. شب هنگام بود كه ماموران مختار ما را محاصره كردند. شمر را ديدم كه جامه اى خوش بافت به تن داشت و بدنش پيس(بيماري برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نيافتيم. درگيرى شديدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اكبر شنيدم و كسى فرياد زد خداوند، خبيثى را كشت.(9)
شيـخ طوسى(ره) مى نويسد: «شمر را دستگير كردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در ديگ روغن جوشيده افكندند و يكى از ياران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى كرد.»(10)
عبدالرحمن بن عبد مى گويد: من شمر را به هلاكت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بريده شمر افتاد، سجده شكر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـيـزه كـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض ديد مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد.(11)
3ـ بـجـدل بن سليم:
وي در روز عاشورا، براى غارت انگشتر امام حسين(عليه السلام)، انگشتان حـضـرت را قـطـع كـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبيث را قطع كردند، سپس دو پايش را بريدند و آنقدر در خون غلتيد تا به هلاكت رسيد.(12)
4 ـ خـولى بـن يـزيـد اصـبـحـى:
وي از چـهـره هـاى كـثـيـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـامـور حـمـل سـر بـريـده امـام حـسـيـن(عليه السلام) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى، بـرادر امـام حـسين(عليه السلام)، بوده است.(13)
عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولى سپرد تا نزد عبيدالله ببرد، چون خـولى وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا به خانه خود رفت و سر را زير طشت نهاد. زنش پرسيد چه خبر آوردى؟ خولى گفت: ثروت روزگار را برايت آورده ام، اين سر حسين بن على است كه در خانه ما است. زن گفت: واى بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر مى آيند و تو سر پسر پيغمبر را به خانه مى آورى؟ به خدا قسم من ديگر با تو زندگي نخواهم كرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده كرد كه نور از زير طشت تـا آسمـان مـتـصل است. مى گويد به خدا قسم مرغان سفيدى را ديدم كه اطراف طشت در پروازند. وقتي صبح شد خولى سر امام را نزد ابن زياد برد.(14)
مـخـتـار، ابو عـمره رئيس گارد خود را با جمعيتى مامور كرد تا خولى را دستگير كنند. ايشان خـانه خـولى را مـحاصره كردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسى كردند. از زنش سراغ خولي را گرفتند. او گـفـت نمـى دانم ولي با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بيرون كشيدند در حالي كه زنبيلى به جاى كلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وى كسب تكليفى نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه اش او را بكشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ايستـاد تـا تـمـام جسد به خـاكستـر تبديل شد.(15)
ابراهيم، چون عقابى شكارى به ابن زياد حمله برد و شمشير خود را آنچنان محكم بر كمر او فرود آورد كه تاريخ مى نويسد: ابن زياد جلوى دست و پاى اسبش، غلتيد و همانند گاوى كه سرش را بريده باشند، صدا مى كرد. بدن او به دو نيم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه يـك طـرف و قسمت پايين بدنش به طرف ديگر پرتاب شد و ابراهيم فرياد زد: «ابن زياد را كشتم.» نكته قابل توجه اينجاست كه اين واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود. ابراهيم دستـور داد سر ابن زياد را از بـدنـش جـدا كـرده و جـسـدش را بـه آتـش كشيدند.
5ـ سنان بن انس:
وي از چهره هاى جنايتكار كربلا و كسى است كه به خيمه هاى امام حسين (عليه السلام) يـورش بـرد و در آخـرين لحظات عمر امام، نـيـزه اش را به سينه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـيـز نـقـل شـده كـه او سـر مـقـدس امـام حـسـيـن(عليه السلام) را از بـدن جـدا كـرده اسـت.(16) پـس از دستگيرى او، به دستور مختار، دست و پايش را بريدند و هنوز جان داشـت كـه او را در ديـگ روغـن جـوشـان افـكـنـدنـد و اينگونه به نتيجه اعمال زشت خود رسيد.(17)
6- حكيم بن طفيل قاتل حضرت اباالفضل عليه السلام
حكيم بن طفيل از سران حادثه عاشورا بود، كه امام حسين(عليه السلام) را تيرباران نمود و حضرت اباالفـضل(عليه السلام) را شهيد كرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن كامـل به دستور مختار، او را دستگير كرد. عدى بن حاتم، كه هم قبيله او بود، از او شـفـاعـت كرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن كامل، كه از فرماندهان مختار بود، او را تيرباران كردند.
حكيم را كه شانه هايش بسته بود در كنارى نگه داشتند و به او گفتند: تو بودى كه لباس هاى عـباس بن على(عليهماالسلام) را غارت كردى؟ اكنون لباس هاى تو را در زنده بودنت بيرون مى آوريم. پس او را برهنه كردند و آنگاه گفتند: تو بودى كه تير به طرف حسين(عليه السلام) پـرتـاب نمودى و مى گويى كه تير من به جامه امام رسيد و او را آزار نرسانيد؟ به خدا قسم تو را تيرباران مى كنيم چنان كه امام را هدف تير قرار دادى. پس از سه طرف تيرها به سويش پرتاب گرديد و او را بر زمين افكند، آنقدر تير بر بدنش زدند كه مانند خارپشت گرديد.(18)
7- عبيدالله بن زياد:
پـس از آن كه مـخـتـار از طرف شورشيان كوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جاى خود نشانيد ابراهيم پسر مالك اشتر را مامور جنگ با ابن زياد نمود.
در حين جنگ ابراهيم شخصاً ابـن زيـاد را از نـظر دور نمى داشت و صف ها را مى شكافت تا خود را به او برساند. ابن زياد غرق در سلاح، با نيزه اش به هر طرف حمله مى كرد. ناگهان ابراهيم، خـود را در مقابل ابن زياد ديد و چون عقابى شكارى به او حمله برد و شمشير خود را آنچنان محكم بر كمر او فرود آورد كه تاريخ مى نويسد: ابن زياد جلوى دست و پاى اسبش، غلتيد و همانند گاوى كه سرش را بريده باشند، صدا مى كرد.(19) بدن او به دو نيم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه يـك طـرف و قسمت پايين بدنش به طرف ديگر پرتاب شد و ابراهيم فرياد زد: «ابن زياد را كشتم.»(20) نكته قابل توجه اينجاست كه اين واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود.(21)
ابراهيم دستـور داد سر ابن زياد را از بـدنـش جـدا كـرده و جـسـدش را بـه آتـش كشيدند.(22) سپس گفت: «خدا را شكر مى كنم كه ابن زياد به دست من كشته شد.»
سر ابن زياد را براى مختار آوردند و مختار برخاست و پايش را روى سر او نهاد و سپس دستور داد كفش او را آب بكشند و طاهر كنند، آن را بر دروازه شهر كوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادى از سرهاى بريده سران شام بـه مدينه نزد امام سجاد(عليه السلام) و محمد حنفيه بفرستند.(23)
مختار دستور داد: اول دو دست حرمله را قطع كنيد.(همان دو دستى كه با يكى كمان را مى گرفت و با ديگرى تير را رها مى كرد؛ يك بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، يك بار چشم اباالفضل (عليه السلام) را نشانه رفت و يك بار هم قلب حسين(عليه السلام) را شكافت.) سپس فرياد زد: دو پايش را هم قطع كنيد!
ماموران اجرا كردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش . فوراً چوب هاى خشك و نازكى را روى بدن نيمه جان او ريختند و آن را به آتش كشيدند.
هنگامى كه سر ابن زياد را نزد امام سجاد(عليه السلام) آوردند، امام با جمعى بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـى چـشـم امـام بـه سـر بـريـده قـاتل پدرش و شهداى كربلا افتاد، دست ها را به دعا برداشتند و فرمودند:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذي اَدْرَكَ لي ثاري مِن عَدُوّي وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَيْراً؛ خـدا را شـكـر كـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاى خير دهد.(24)
آنگاه امام با شادمانى، رو به حاضران كردند و فرمودند:
«وقـتـى مـرا نـزد ابـن زياد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم كه زنده بمانم و سر ابن زياد را ببينم.»(25)
داستان سر ابن زياد
ابراهيم سر ابن زياد را به كوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زياد را در گوشه قصر نهادند. مارى باريك پيدا شد و ميان سرها گردش مى كرد تا به سر عبيدالله رسيد وارد دهان او شد و از بيني اش خارج گرديد، و از بينى وارد مى شد و از دهنش خارج مى گرديد، و مكرر اين عمل را انجام مى داد.
مرجانه مادر عـبيدالله پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) به او گفت: اى خبيث، فرزند پيامبر را كشتى؟ هرگز روى بهشت را نخواهى ديد.(26)
8ـ حـرمـله:
شيخ طوسى(ره) در امالى مى نـويـسـد: منهال بن عمرو از شيعيان و ياران امام سجاد (عليه السلام) مى گويد: پس از زيارت خانه كعبه، به مدينه رفتم و خدمت امام سجاد(عليه السلام) شرفياب شدم. امام از من پرسيد: اى منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامى كه از كوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند كرد و چنين فرمود:
«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَديدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَديدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛ خدايا، سوزش شمشير را بـه او بـچـشان. خدايا، سوزش شمشير را به او بچشان. خدايا، سوزش آتش را به او بچشان.»
از نفرين امام سجاد(عليه السلام)، كه مظهر عفو و گذشت از خطاكاران بود، معلوم مى شود كه حرمله چقدر دل اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را به درد آورده است.
ابو مخنف از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند: هنگامى كه على اصغر در آغوش پدر هدف تير حرمله واقع شد، امام حسين(عليه السلام) آنان را نفرين كرد و فرمود:
«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمينَ؛ خدايا، انتقام ما را از اين ستمگران بستان.»(27) منهال گفت: پس از زيارت مدينه، عازم كوفه شدم. وقتى به كوفه رسيدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه كربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قديمى داشتم. به قصد ديدار مختار از خانه خارج شدم. وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، كجا بودى تا حالا به ديدن ما نيامدى و در قيام با ما همراه نبودى؟ گفتم: امير، من به سفر حج رفته بودم .
با هم مشغول صحبت شديم تا به محله كناسه رسيديم. خبر دادند كه حرمله در اين محله مخفى شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زماني نگذشت كه فردى را كشان كشان به نزد مختار آوردند. آرى، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فرياد زد: خدا را شكر كه به چنگم افتادى! و بى درنگ، فرياد زد: جلاّد، جلاّد .
جـلاّدان جلو آمدند.مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع كنيد. (همان دو دستى كه با يكى كمان را مى گرفت و با ديگرى تير را رها مى كرد؛ يك بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، يك بار چشم اباالفضل (عليه السلام) را نشانه رفت و يك بار هم قلب حسين(عليه السلام) را شكافت.) سپس فرياد زد: دو پايش را هم قطع كنيد!
ماموران اجرا كردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .
فوراً چوب هاى خشك و نازكى را روى بدن نيمه جان او ريختند و آن را به آتش كشيدند.
منهال مى گويد: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !
مختار گفت: علت اين جمله اى را كه گفتى چه بود؟!
گفتم: گوش كن تا برايت بگويم و ماجراى نفرين امام سجاد(عليه السلام) را برايش تعريف كردم.
مختار با تعجب پرسيد: خودت از امام اين نفرين را شنيدى؟!
گفتم: بله. مختار از اسبش پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده اش را طولانى كرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبديل شده بود.(28)
يكى از كسانى كه مانع آب خوردن امام حسين(عليه السلام) گرديد، به مرض استسقا مبتلا گرديد و هر چـه آب مـى نـوشـيـد بـاز هـم مـى گـفـت: تـشنه ام، و اين به سبب دعاى امام حسين (عليه السلام) بود كه دوبار فرمود: خدايا او را تشنه گردان . يكى از كسانى كه هنگام مرگ او را ديده است مى گويد: در مقابلش يخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود اين از گرماى شكم و سرماى پشت مى نـاليـد و مى گفت: آبم بدهيد كه از تشنگى مُردم. وقتى كاسه بزرگى را كه اگر پنج نفر مـى نـوشـيد سيراب مى شدند؛ مى آوردند، همه را سر مى كشيد و باز هم مى گفت: آبم بدهيد كه تشنگى مرا كشت، و سرانجام شكم او مانند شكم شتر پاره شد.
9ـ زيـد بـن رقـاد:
او از تـك تـيراندازان لشكر عمر سعد بود كه در روز عاشورا، تيرى به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن(عليه السلام) افكند. آن تير، دست عبدالله را به پيشانيش دوخت. تيرى ديگر نـيـز بـه قلب او افكند و او را بـه شهادت رساند. زيد پس از كمى مقاومت، به وسيله افراد عبدالله شاكرى يكى از فرماندهان لشكر مختار، تيرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.(29)
10- عـمرو بن حجّاج زيدى:
وي از سران كوفه و از كسانى بود كه نامه دعوت براى امام حسين (عليه السلام) فرستاد. وى با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روى امـام و اهل بيت(عليهم السلام) بود. او پس از شكست شورشيان كوفه از ترس به سوى شراف و واقصه فرار كرد و ديگر اثرى از او مشاهده نشد.(30)
11ـ عبدالله دبّاس:
وي قاتل محمد، فرزند عمار ياسر، بود. او دستگير و سپس كشته شد، اما پيش از آن، سه نفر از حاميان عمرسعد را بـه مختار معرفى كـرد: عبدالله بن اسيد؛ مالك نُمير؛ حمل بن مالك .
12- منقذ بن مره عبدى:
مختار، عبدالله بن كامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدى، قـاتل حضرت عـلى اكبر(عليه السلام) فرستاد، خانه اش را محاصره كردند. او كه مردى شجاع و دلير بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بيرون آمد، با نيزه به يكى از سربازان مختار حمله كرد و او را از اسب انداخت ولى آسيبى به وى نرسيد، ابن كامـل با شمشير بر او حمله كرد و چند ضربه شمشير بر او وارد ساخت ولى چـون زره اش قـوى بود در او اثـر نكرد جز آن كه بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهيب سختى بر اسب زد كه از چنگ سربازان فرار كرده و در بصره به مصعب بن عمير پيوست.(31)
13- زيد بن رقاده قاتل عبدالله فرزند مسلم بن عقيل:
از تـواريخ بر مـى آيد كه فـرزندانى از مـسلم بن عقيل در كربلا بودند غير از دو طفلان معروف كه در زندان ابن زياد بوده اند، و ايشان در كربلا جنگيده اند از جمله عبدالله است كه زيد بن رقاده ملعون با دو تير او را شهيد كرد. تـير اول به سويش پـرتـاب نمـود و عـبدالله دست خـود را حمـايل قرار داد كه تير دست را به صورتش دوخت و هنگامي كه اين تير به او اصابت كرد چنين گفت: بار خدايا اينان ما را كم شمردند و خوار ساختند خداوندا اينها را بكش چنانكه ما را كشتند، و آنان را خوار كن چنانكه ما را خوار كردند؟
همين ملعون تير ديگرى بر او زد كه او را شهيد كرد، سپس به بالين جوان آمد و با حركت دادن، تير را از پيشانى او بيرون كشيد ولى پيكان تير كه از آهن بود در پيشانيش باقى ماند و نتوانست آن را بيرون بكشد.
مختار، عبدالله كامل را براى دستگيريش مامور ساخت، خانه اش را محاصره كردند، زيد با شمشير كشيده بيرون آمـد، و چون مرد شجاعى بود ابن كامل دستور داد هيچ كس با نيزه و شمشير كشيده به او نزديك نشود بلكه او را تيرباران و سنگباران كنيد، به اين وسيله او را كشتند، چون احساس كردند هنوز رمقى در بدن دارد؛ فرمان داد تا آتش آورند و او را كه هنوز زنده بود آتش زدند.(32)
ج ـ اعدام ساير جنايتكاران
1- مختـار، ابو نمران مالك بن عمرو نهدى، از فرماندهان انقلاب را با گروهى، مامور دستگيرى عبدالله بن اسيد جُهمني، مالك بن نسير و حمل بن مالك نمود ابو نمران آنها را دستگير كرد و نزد مختار آورد.
مختار بـه شدت به آنان پرخاش كرد و گفت، «اى دشمنان خدا و اى دشمنان كتاب خدا، و اى دشمنان رسول خدا و اى دشمنان خاندان پيامبر خدا، حسين چه شد؟! حسين را بـه من تحويل دهيد، اى نامردان! كسى را كشتيد كه شما را به اقامه نماز امر مى كرد!»
آنان گفتند: اى امير، مجبور بوديم. منّت بگذار و ما را نكش!
مختار فرياد زد، «منّت بر شما بگذارم؟! آيا شما بر حسين، فرزند دختر پيامبرتان، منّت گذاشتيد و او را رها كرديد و به او آب داديد؟!»
سپس به مالك بن نسير گفت: تو همان كسى نيستى كه كلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن كامل گفت: آرى همين او است .
فرمان داد: دست و پايش را قطع كنيد و بگذاريد آنقدر دست و پا بزند تا بميرد، دست و پـايش را بريدند، و در خونش غلطيد تا جان داد، سپس دو نفر ديگر را گردن زدند.
مـالك بن نسير به اندازه اى پست بود كه وقتي امام آخرين لحظات حيات را مى گذرانيد هر كس نزديك حضرت مى آمد تا او را شهيد كند دلش راضى نمى شد و برمى گشت، تا اين كه مالك آمد و شمشير بر سر امام وارد ساخت كه كلاه را شكافت و سر حضرت را زخمى كرد و خـون جارى گـرديد. امـام كلاه را از سر برداشت و انداخت و فرمود: «لا اكلت بها و لا شربت حشرك الله مع الظّالمين؛ با اين دست نخورى و نياشامى و خداوند تو را با ستمكاران محشور فرمايد.»(33)
چون كلاه امـام از خز بود، مالك آن را برداشت و به كوفه برد و چون خواست آن را بشويد همسرش گفت: واى بر تو لباس پسر پيغمبر را غارت كرده و به خانه من آوردى آن را از خـانه بيرون ببر؟ در اثـر نفرين امام، اين مرد تا آخر عمر فقير و بدبخت بود.(34)
2. ابـو سعيد صيقل نقل مى كند: «مختار از مخفيگاه چهار تن از عاملان حادثه عاشورا كه پيراهن امام حسين(عليه السلام) را غارت كرده بودند؛ مطلع شد. يكى از فرماندهان انقـلاب به نام عبدالله بـن كامل و همراهان، آنان را دستگير كردند و نزد مختار آوردند. وقـتـى مـخـتار چشمش به آن جنايتكاران افتاد، فرياد زد: «اى قاتلان سرور جوانان بهشت! ديديد خداوند چگونه شما را به دست انتقام سپرد؟ ديـديـد آن پـيـراهـن براى شما چه سرنوشتى را رقم زد؟ سپس دستور داد گردن آنان را زدند.»(35)
3. عبداللّه بن صخلب و برادرش، عبدالرحمن، و فردى ديگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگير شدگان بودند كه در بازار اعدام شدند.(36)
4. ياران مختار عثمان بن خالد و ابى اسماء بشر بـن شـوط، كه از قاتلان عبدالرحمن بن عقيل بودند را دستگير و در كنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مـخـتـار رساندند، مـخـتـار دستـور داد برگـرديد و بدنشان را آتـش بزنيد تـا خـاكستر شوند.(37)
يكى از كسانى كه مانع آب خوردن امام حسين(عليه السلام) گرديد، به مرض استسقا مبتلا گرديد و هر چـه آب مـى نـوشـيـد بـاز هـم مـى گـفـت: تـشنه ام، و اين به سبب دعاى امام حسين (عليه السلام) بود كه دوبار فرمود: خدايا او را تشنه گردان . يكى از كسانى كه هنگام مرگ او را ديده است مى گويد: در مقابلش يخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود اين از گرماى شكم و سرماى پشت مى نـاليـد و مى گفت: آبم بدهيد كه از تشنگى مُردم. وقتى كاسه بزرگى را كه اگر پنج نفر مـى نـوشـيد سيراب مى شدند؛ مى آوردند، همه را سر مى كشيد و باز هم مى گفت: آبم بدهيد كه تشنگى مرا كشت، و سرانجام شكم او مانند شكم شتر پاره شد.(38) مختار، نامه اى مفصل براى محمد حنفيّه نوشت و به او اطمينان داد كه همه قاتلان امام حسين (عليه السلام) را به سزاى اعمالشان خواهد رساند.(39)
جمعى از عاملان حادثه كربلا از جمله محمّد بن اشعث موفق شدند از دست مختار بگريزند و در بصره، نزد مـصـعـب بـن زبـيـر پـناه بگيرند. اما سپس در جنگ مصعب بر ضد مختار، وارد نبرد گرديدند كه جمعى از آنان كشته شدند.(40)
بردگان و موالى و مستـضـعفان، كه در قيام مختار جان تازه اى گرفته بودند و پشتوانه اصـلى قـيـام بـودنـد، بـر اشـراف كـوفه چيره شدند و بعضى از آنان اربابانشان را، كه در فاجعه كربلا دست داشتند، به قتل رساندند و يا به مختار معرّفى كردند.(41)
و اينگونه شد كه قاتلان امام حسين(عليه اسلام) و فرزندان و ياران ايشان و مسببان واقعه دلخراش كربلا به سزاي اعمال خود رسيدند.
نوشته مهري هدهدي - گروه دين و انديشه تبيان
اللهمَ العَنْ اولَ ظالمٍ ظلمَ حَقَ محمدِ و آل محمد و آخرَ تابعٍ لهُ عَلي ذلك
اللهمَ العَنْ العِصابَةَ التي جاهدتِ الحسين و شايَعت و بايَعت و تابَعت عَلي قَتلهِ اللهمَ العَن جَميعا.
پي نوشت ها:
1- بحارالانوار، ج 45، ص 374.
2- بحارالانوار، ج 45، ص 374.
3- لهوف، سيد بن طاووس .
4- بحار الانوار، ج 45، ص 374؛ لهوف، سيدبن طاووس، ص 183.
5- بحار الانوار، ج 45، ص 59،60؛ لهوف، ص 183.
6- بحارالانوار، ج 45، ص 377.
7- طبرى، ج 8، ص671/ بحارالانوار، ج 45، ص377/ كامل، ج 4، ص241.)
8- بحارالانوار، ج 45، ص 379.
9- تاريخ طبرى، ج 6، ص 53.
10- تاريخ طبري، ج 6، ص 338.
11- تاريخ طبري، ج 6، ص 374.
12- تاريخ طبري، ج 6، ص 376.
13- تاريخ طبري، ج 6، صص67 و 337.
14- طبرى، ج 7، ص369.
15- طبرى، ج 8، ص671/ كامل ابن اثير، ج 4، ص240.
16- كامل ابن اثير، ج 4، ص 78.
17- بحارالانوار، ج 45، ص 375.
18- طبرى، ج 8، ص657/ كامل ابن اثير، ج 4، ص242.
19- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاريخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبارالطوال، ص 295.
20- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاريخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.
21- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاريخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.
22- انساب الاشراف، ج 6، ص 426.
23- شذرات الذهب، ابن عمار، ج 1، ص 74.
24- بحارالانوار، ج 45، ص 386.
25- بحارالانوار، ج 45، ص 386.
26-كامل ابن اثير، ج 3، ص516.
27- تاريخ طبرى، ج 5، ص 448.
28- بحارالانوار، ج 45، ص 3 ـ 332/ محجّة البيضاء، مولا محسن فيض كاشانى، ج 4، ص 241.
29- تاريخ طبرى، ج 6، ص 64 ـ 65/ كامل ابن اثير، ج 4، ص 243.
30- تاريخ طبرى، ج 6، ص 52.
31- طبرى، ج 8، ص677/ كامل ابن اثير، ج4، ص243.
32- طبرى، ج8، ص677 .
33- بحارالانوار، ج45، ص302/ كامل، ج4، 239.
34- طبرى، ج7، ص359.
35- تاريخ طبرى، ج 6، ص 58.
36- تاريخ طبرى، ج 6، ص 58.
37- طبرى، ج 8، ص670.
38- المعجم الكبير، ج 1، صص 227 و 237؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 449.
39- تاريخ طبرى، ج 6، ص 62.
40- تاريخ طبري، ج 6، صص 66 و 94.
41- بحارالانوار، ج 45، ص 377.