شبي فرياد رگباري زهرسو
چراغ نور ظلمتها فراسو
صداي ذكر يامهدي بلنداست
نميدانم چه ذكري وچه پنداست
يكي درحال پندعاشقانه است
يكي هم با وضويي دلبرانه است
وصيتنامه را نجوا كند او
كه اي دلبر ببر ما را ازين سو
منم آن عاشق طناز دستي
كه دوري ميكنم ازهرچه پستي
دراين دشت صفا من خاك گردم
به عشق كربلا من پاك گردم
ببر من را به دشت نينوايي
تواي باران چه باشور و نوايي
وصيتنامه ام عشق حسينيست
كلام آخرم نام خميني ست
خميني نايب مولاي ما بود
نگاهش نكته قالوبلي بود
دراين هنگام فريادي شنيدم
برو اي جان من عشقم اميدم
صدايي اشنا و با صفا بود
تو گويي بجه اين شهر ما بود
صدايش رايكي صد افرين كرد
ز بيسيم عقب خود را قرين كرد
بگويم نام ان سردار عشقم
كه در قلبم وجودش را نوشتم
رشيدي بودو ماشاله نكونام
صدايش آيدازهركوي وهربام
يكي ديگر زسرداران جانسوز
محمد بودوفتاحي چه با سوز
زمادر گويمت او زينبي بود
پدر با ناله و غم اجنبي بود
چه گويم من زشهر باصفايم
زفضل لله ومحمود ورضايم
حسن بود حسين بودوعلي بود
به سال ماتمم هرجا گلي بود
اميران قلي سردار بودند
چو هشت ازجمله انوار بودند
شب عيدآمد و وقت صفا بود
يكايك خانه شهرم عزا بود
شنيدم ازپدراين سال خونست
كه هريك خانواده لاله گونست
يكي در ماتم پنج است و ديگر
يكي هم در دو فرزند و برادر
همه غمدار ومرحم دركجا بود
بگويم اين عزاخوديك صفا بود
چرا ميگويمت زيرا نداني
تو نسل سومي دور از زماني
زماني شهر ما رنگين كمان بود
زهر مكروفريبي بي قرين بود
شهيدان در دل ما زنده بودند
اگر چه در گلستان خفته بودند
شهيد ديگران فرزند ما بود
همه دلها ز داغ جمله ميسود
ولايت حزب ومقصود همه بود
بدون اذن رهبر جمله مفقود
ولايت نقطه پرگارهستي است
اميد مبدا وهركارهستي است
ولايت كعبه جان ودل ماست
نشان آن ولي دركعبه پيداست
علي روزي ولي عاشقان شد
زبعدش جمله تا مهدي عيان شد
چو مهدي رفت اندر پرده غيب
بدون نايبان دلها پر از ريب
چو مارابين مهدي حلقه اي نيست
درآن ايام مهنت هديه اي نيست
چراجون بعدصغري حسرتي بود
ز نور محضر مهدي كند سود
يكايكعالمانگفتند و رفتند
ز درد هجرمان گفتند و رفتند
كه آخر آمد آن قائد به هر جا
خميني رهبروفرزند زهرا س
ولايتزنده با ناموليشد
پس ازاو رهبرم سيد علي شد
همه فرزند روح الله بودند
به نامش شعرهستي ميسرودند
كنون زخمي به جانان مبتلاشد
ز بعد آن شهيدان دردهاشد
يكي دردش جناح خط خطي بود
يكي ديگر ز تهمت اشكميسود
گروهي دردبي دردي عيان شد
چرا راه شهيدان بي امان شد
نميدانم شهادت در كجا بود
صفاي خانه دلها چه ها بود
شهيد ي آمد وشهري سيه شد
نفاق و كينه توزيها تبه شد
زسرداران عشق و رادمردي
سخن كم گو نه اينكه اهل دردي
چه ها كرديم با نام شهيدان
علم كرديم نام آن رفيقان
برادربا شهيدان آن دلي شد
زبدخواهي ورسوايي جلي شد
اگرخواهي كه اهل درد باشي
بمانندشهيدانمردباشي
ولايتراز بهر خود نخواهي
ز تهمت هادگرهارا نراني
ولايتيادگار خاكو خون است
هرآن كس را نخواهدواژگون است