اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

Delicious facebook RSS ارسال به دوستان نسخه چاپی ذخیره خروجی XML خروجی متنی خروجی PDF
کد خبر : 20916
تعداد بازدید : 4961

من حسینم، تو هم حسینی، من می زنم، تو دفاع کن!

این اولین بار نبود که شانه های خیابان های اطراف حرم، زیر چرخهای دندانه دار تانک های عراقی له میشدند، اما اولین بار بود که کسی با تانک در مقابل آستان مقدس حسینی می ایستاد و فریاد میزد: «من حسینم، تو هم حسینی؛ من میزنم، تو دفاع کن!»

او این کلمات را بر زبان راند و اولین گلوله تانک را مستقیما به گنبد مطهر شلیک کرد!
من حسینم، تو هم حسینی، من می زنم، تو دفاع کن!


آغاز سال 1991_اول اسفند 1369_ برای رژیم عراق برهه بسیار سرنوشت سازی بود. مردم علیه صدام قیام کرده، شهرهای نجف و کربلا را آزاد نموده، رژیم بعثی عراق را در آستانه سقوط قرار داده اند.

نجف اشرف یعنی سرزمین علی(ع)، فاتح خیبر.

و کربلای معلا یعنی قتلگاه حسین(ع)، مهتر شهیدان.

... و حال سپهبد، حسین کامل حسن المجید، و ماموریت ویژه باز پس گیری کربلا؛ به هر قیمت و به هر وسیله!

فانوسقه اش را محکم کرد و گامهایش را با صلابت برداشت. گروهی از سران ارتش پشت سرش حرکت می کردند. سوار بر تانک شد و پیشاپیش سران ارتش سرکوبگر عراق به راه افتاد... مقصد، کربلا!

این اولین بار نبود که شانه های خیابان های اطراف حرم، زیر چرخهای دندانه دار تانک های عراقی له میشدند، اما اولین بار بود که کسی با تانک در مقابل آستان مقدس حسینی می ایستاد و فریاد میزد: «من حسینم، تو هم حسینی؛ من میزنم، تو دفاع کن!»

او این کلمات را بر زبان راند و اولین گلوله تانک را مستقیما به گنبد مطهر شلیک کرد!

مردم سراسیمه از وحشت به حریم حرم پناه بردند و او گلدسته ها را نیز به گلوله بست.

آنگاه وارد حرم شد و تا می توانست از مردم کشت و قتل عام کرد.

آنروز خون شهیدانی دیگر با خون سیدالشهدا گره خورد و کربلا دوباره چشم به مظلومیت مظلومانی دیگر دوخت.

شپهبد، حسین کامل حسن، زد و امام حسین(ع) دفاعی نکرد.او مست از این پیروزی بزرگ نزد صدام حسین بار یافت و مدال عالی عراق را از آن خود ساخت.

چیزی نگذشت که سه اتفاق، یکی پس از دیگری، در عراق رخ داد که پیش از آن هیچگاه سابقه نداشت.

اتفاق نخست: پنجشنبه 17/5/1374

حسین کامل حسن، به همراه همسرش رغد، دختر صدام، حسن کامل حسن، در کنار همسرش رعنا، دختر دیگر صدام، به اتفاق حدود سی نفر از خویشان و اقوام، به صورت دسته جمعی به اردن پناهنده شدند!

در تاریخ 21/5/1374 خبرگزاری فرانسه این خبر را از قول حسین کامل حسن به همه جهانیان مخابره کرد:

«من از افسران ارتش عراق، افسران گارد جمهوری، افسران گارد ویژه و کارکنان عالی رتبه همه جامعه عراق می خواهم که خود را برای نقطه عطف مهمی آماده کنند که از عراق کشوری نوین خواهد ساخت. کشوری که با جامعه بین المللی و به ویژه عراق ارتباط معقولی برقرار کند.»

آیا این یک بازی سیاسی بود؟ این سناریو از جانب حزب بعث و یا شخص صدام طراحی شده بود؟ پاسخ این سوالات در هاله از ابهام قرار داشت.

هرچه بود این دو برادر، دامادها صدام و دست راست و چپ او، در اردن ماندن و مهمترین اطلاعات نظامی عراق را در اختیار جاسوسان آمریکایی قرار دادند!

اتفاق دوم: 1/12/1374

بهت و حیرت جهانیان!

شگفتی سیاستمداران عالم و تیتر اول روزنامه های دنیا:

سپهبو سابق، حسین کامل حسن، به همراه همه کسانی که به اردن پناهنده شوده بودند به عراق بازگشتند و مورد عفو صدام حسین واقع شدند!

دو روز بعد رادیو و تلویزیون بغداد اعلام کرد: دختران صدام از شهرانشان جدا شدند.

و مردم ماندند و انتظار... انتظاری سخت که تاریخ هم آن را بر نمی تابد.

اتفاق سوم: فرجامی خونین؛ 4/12/1374

اعلان عام: حسین کامل حسن، برادرش حسن کامل حسن و همه پناهندگان به اردن به دست خانواده های خود کشته شدند. این قتل عام توسط عشیر از خاندان عبدالغفور آل بومجید و آل ابوسفیان صورت پذیرفت. آنان اعلام کردند شاخه خائن خانواده قطع شده و عفوی که دولت به آنها داده، آنان را از مجازات مرگ معاف نمی کند...

در این میان هر کسی کار خود را می کردآ آنان بیانیه حماسی خود را می خواندن که ما سرهای این خائنان را به رئیس جمهور و رئیس حزب بعث عراق هدیه می کنیم تا این ننگ بزرگ را از خانواده پاک کرده و وفاداری خود را ثابت کنیم.

سید مظلومان عالم با لبهای خشکیده زمزمه می کرد: من حسینم، تو هم حسینی! حالا من میزنم، تو دفاع کن!

و من صدای در و دیوار این حرم را میشنوم که میگویند:

دیدی که خون ناحق پروانه، شمع را

چندان امان نداد که شب را سحر کند!


منبع: کتاب می شکنم در شکن زلف یار/ نویسنده حسین سرو قامت صفحات 152.153،154


نظر شما



نمایش غیر عمومی
تصویر امنیتی :