طلاق عاطفي
یكی از مهمترین انواع طلاق، طلاق عاطفی است كه در هیچ كجا به ثبت نمی رسد و...
نمود عینی ندارد اما مهمترین نوع طلاق است كه كودكان زیادی از آن رنج می برند. در چنین خانواده هایی یك تشنج روانی حكم فرماست.
این مورد مربوط به خانواده هایی است كه به علت مسائل سنتی و عرفی كه حاكم بر عقاید آنهاست یا برخی باورهای نادرست و نگرش های منفی جامعه نسبت به زنان مطلقه، ترس و نگرانی از تنهایی، از دست دادن فرزندان و یا ناتوانی در تامین نیازهای زندگی تصمیم می گیرند كه به اجبار زیر یك سقف زندگی كنند. در چنین اوضاع نابسامانی، زن انزوا طلبی اختیار كرده و خود را شریك زندگی نمی داند و تنها به دلیل شرایط اجتماعی، خانوادگی و فرهنگی به زندگی ادامه می دهد
طلاق در لغت به معنی گشودن گره و رها كردن است و در زندگی زناشویی طلاق یعنی از هم پاشیده شدن زندگی یا از بین رفتن تعادل در زندگی و پدیدار شدن رنج و عذاب برای فرزندان.
تبعات طلاق منحصربه خانواده نیست بلكه باعث متزلزل شدن جامعه نیز می شود. امروز ما شاهد روند روبه رشد این معضل اجتماعی هستیم و خانواده كه اصلی ترین نهاد اجتماعی است در معرض پیامدهای ناگوار پدیده طلاق قرار دارد
یكی از مهمترین انواع طلاق، طلاق عاطفی است كه در هیچ كجا به ثبت نمی رسد و...
نمود عینی ندارد اما مهمترین نوع طلاق است كه كودكان زیادی از آن رنج می برند. در چنین خانواده هایی یك تشنج روانی حكم فرماست.
این مورد مربوط به خانواده هایی است كه به علت مسائل سنتی و عرفی كه حاكم بر عقاید آنهاست یا برخی باورهای نادرست و نگرش های منفی جامعه نسبت به زنان مطلقه، ترس و نگرانی از تنهایی، از دست دادن فرزندان و یا ناتوانی در تامین نیازهای زندگی تصمیم می گیرند كه به اجبار زیر یك سقف زندگی كنند. در چنین اوضاع نابسامانی، زن انزوا طلبی اختیار كرده و خود را شریك زندگی نمی داند و تنها به دلیل شرایط اجتماعی، خانوادگی و فرهنگی به زندگی ادامه می دهد
بسیاری از زوج ها با هم زندگی می كنند ولی از وجود و درون هم خبری ندارند، این قطع روابط عاطفی عوامل پنهان و ناگفته های بسیار دارد
اين نوع طلاق برخواسته ازكشورهاي ايتاليا واسپانياست كه قانون طلاق دراين كشورهاجايگاهي ندارد وعلاوه برمشكلات رواني مسئله فحشاء سوغات اين نوع طلاق غيرمشهوداست
این طلاق های عاطفی كه در خیلی از خانواده ها وجود دارد را نباید دست كم گرفت. بسیاری از خانواده ها مشكلات زندگی زناشویی را به دست گذر زمان می دهند كه به گفته خودشان بعدا درست می شود، بعدا با آمدن فرزند بهبود پیدا می كند، اما بی اهمیت جلوه دادن مشكلات و مسائل و موكول كردن آنها به گذشت زمان می تواند سایه مشكلات را گسترده تر كند.در جامعه امروز تعهد به زندگی برای زنان به همان شكل كه برای خیلی از زنان قدیمی تر كه دارای قداست و ارزش بود، همچنان قداست و ارزشمند است و اغلب زنان امروز به هیچ طریق حاضر نیستند كانون خانواده را رها كنند. در این شرایط بیشترین آسیب به روح و روان كودك وارد می شود و اوست كه باید این شرایط راتحمل كند.
در این اوضاع نابسامان كودك قربانی تسویه حساب های والدین می شود.
كودكان طلاق اگر در ظاهر سالم بمانند و به معضلات اجتماعی از قبیل جرایم و جنایات، مواد مخدر و غیره كشیده نشوند باز شادی و سرزندگی خود را از دست می دهند و مسلما نمی توانند پدر و مادرانی بهتر از پدر و مادران خود برای فرزندانشان باشند. این كودكان در شرایط پیش آمده زندگی خود احساس تنهایی، سرخوردگی و بی پشتوانگی می كنند.
آمارها از افزایش 21 درصدی طلاق و کاهش 5/3 درصدی ازدواج در تهران در شش ماهه نخست سال خبر داده است و اگر این واقعیت تلخ را بر اساس مقدمه بالا بپذیریم که میزان طلاقهای عاطفی حداقل دو برابر طلاقهای رسمی است آمارتکان دهندهای است که دکتر علیرضا یارقلی «مشاور خانواده» در طول گفت وگویی با ما در میان گذاشت. در طلاق عاطفی دو زوج زیر یک سقف با یکدیگر زندگی میکنند اما هیچ حسی نسبت به یکدیگر ندارند. طلاق عاطفی یک توفیق اجباری است میان یک زن و شوهر که به دلایل مختلفی تنهازیر یک سقف زندگی میکنند. اما دیگر زن وشوهر نیز مجسوب نمیشوند. این توافق شاید هیچگاه عیناً گفته نشودو به تدریج به وجود آید طلاق عاطفی میتواند مقدمه طلاقهای اقتصادی، قانونی و اجتماعی باشد اما چگونه میشود که یک زن وشوهر از یکدیگر طلاق عاطفی میگیرند. برخی روانشناسان علت را در مشکلات جنسی، تفاوت شخصیتی، ناتوانی در مهارتهای زندگی، در نادرست از جنس مقابل، پول، بود یا نبود بچه، فشارهای خانوادگی، و... میدانند.
دکتر علیرضا یارقلی در خصوص وجود طلاق عاطفی در خانواده و پیامدهای آن چنین میگوید: «ازدواج یا پیوند زناشویی پیوندی آیینی است که طی احکام یا رسومی خاص بین زن و مرد در مذاهب و کشورهای مختلف برقرار میشود تا به تشکیل خانواده منجر گردد. با وجود اینکه بیشتر ازدواجها با عشق، علاقه، محبت و خواست طرفین انجام میپذیرد، اما بر اثر عوامل بسیاری و مرور زمان، عشق و علاقه اولیه کمرنگ و بیتأثیر شده و گاهی بهطور کامل محو میشود و در این مواقع همسران بدون هیچگونه احساس و عاطفهای نسبت به هم، بهطور کاملاً غریبه از هم و فقط به صورت همخانه به زندگی خود ادامه میدهند. این نوع جدایی را اصطلاحاً طلاق عاطفی، طلاق روحی و روانی، طلاق خاموش یا زندگی زناشویی خاموش اطلاق میکنند. طلاق از نظر لغوی، بهمعنای گشودن گره و رهاشدن است و در اصطلاح عبارت از خاتمه دادن به زندگی مشترک زن و شوهر و پایان بسیاری از ناهنجاریها است. در طلاق عاطفی، زن و شوهر بدون اینکه بهطور رسمی از هم جدا شوند، عواطف خود را از هم دریغ کرده و روی از هم برمیتابند. در این فرم زندگی یا طلاق نمایی از اعتماد و احساس ناب و بکر اولیه مشاهده نمیشود. زن و مرد با اینکه در یک خانه و زیر یک سقف زندگی میکنند، با هم غذا میخورند، با هم کار میکنند، با هم به مسافرت میروند و به اصلاح همراه هستند، اما دراصل، دو انسان بیگانه، بیتفاوت و بیاحساس نسبت به هم هستند و سر هرکدامشان به مسائل و امور زندگی خود گرم میشود و به عبارتی دیگر این افراد صرفاً همخانه به شمار میروند.»
وجوداختلافات و عدم تفاهم در روابط زن و شوهر
دکتر یار قلی عللی بروز این طلاق خاموش را ناشی از اختلافات دانسته و عنوان میدارد: «این اختلافات در میزان هوش، خواستهها، سلیقهها و علاقهها، دیدگاهها، ابعاد معنوی و نیز ترس از طلاق و حرفهای اطرافیان و حواشی بعدی آن، محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی، مشکلات اقتصادی، ازدواجهای تحمیلی، ترس و فرار از تنها ماندن، چشم و همچشمی با دوستان و فامیل، خشونت و عصبانیت، مادیات، تجملگرایی و تشریفات بیش از حد، خود بزرگبینی و تحقیر دیگری، دورویی، پنهانکاری، لجاجت و مسائلی از این دست، همگی مسیر زندگی عاشقانه را به زندگی بدون احساس و خالی از مفاهیم اولیه زناشویی مبدل میسازد. این بیتفاوتی، آخرین مرحله روابط احساسی بین زن و مرد است. اگرچه همسران با هم زندگی میکنند ولی فقط جسم خاکی آنان با هم است و آنان فارغ از هم و در فضایی کاملاً غریب و شخصی ایام را سپری میکنند و مقصد بعدی آنها منزلگاهی جز طلاق رسمی و جدایی فیزیکی نخواهد بود.»
آمار وحشتناک طلاق عاطفی
دکتر یارقلی در ادامه با ارائه آماری به نقل از مدیر سازمان ملی جوانان تهران در خصوص افزایش 21 درصدی طلاق میافزاید: «مدیر سازمان ملی جوانان از افزایش 21 درصدی طلاق و کاهش 5/3 درصدی ازدواج در تهران در شش ماهه نخست سال خبر داده است و اگر این واقعیت تلخ را بر اساس مقدمه بالا بپذیریم که میزان طلاقهای عاطفی حداقل دو برابر طلاقهای رسمی است پس باید افزایش آماری حدود 40 درصدی را برای طلاقهای عاطفی شاهد باشیم و با همین مقیاس آماری نظارهگر زندگیهای هنجار کمتری باشیم.»
وی ادامه میدهد: «اصولاً خانوادهای را نمیتوان یافت که در آن اختلافات در سطوح مختلف وجود نداشته باشد. اما برای دستیابی به آرامش باید این اختلافات را کاهش داد و مشترکات را به هم نزدیک کرد، زیرا انسانها در سایه این مشترکات و توافقها در کنار هم زندگی میکنند نه اختلافها. از سوی دیگر، در زندگی مشترک بیاعتنایی به پیمان زندگی، خودخواهیها و تنگ نظریها، بیحوصلگی و بیتوجهی به سرنوشت یکدیگر، اختلاف در سلیقهها، فزون طلبیها، تنوع جوییها، عدم رعایت وظایف فرد است که «طلاق» را میآفریند. باید باور کنیم که همچون سایر وجوه زندگی حفظ عشق و زندگی پر از نشاط و احساس، نیاز به صرف انرژی و پاکسازی و خانه تکانی مداوم دارد. در خانواده متزلزل، مشکلات و مسائل جزئی به آسانی به جدل و بحران تبدیل میشود، امید به زندگی و فردای روشن و سازنده کاهش مییابد، انتقادهای غیرمنصفانه و رفتارهای غیرصادقانه و پرخشونت جایگزین شیوههای عاطفی و منطقی میشود. در عین حال برچسب زدن و بعضاً ابهام، جایگزین برخوردهای خوشبینانه و اعتمادآمیز میشود. خانواده آشفته و منفعل با ویژگیها و ساختاری که دارد به طور طبیعی دچار بنبست عاطفی و ساختاری میشود و به یک کانون درون تهی تبدیل میشود؛ کانونی که اعضای آن هر چند با یکدیگر زندگی میکنند، اما روابط و کنش متقابل مطلوبی با هم ندارند و عملاً از حمایتهای عاطفی و فکری یکدیگر محرومند، خانوادههایی که به سادگی در معرض طلاق عاطفی و از هم پاشیدگی قرار میگیرند.»
علیرضا یار قلی در پاسخ به این سوال که، زوجها چه کارهایی میتوانند انجام دهند تا از عشق خود محافظت کنند و عواطف همدیگر را تقویت کنند؟ و اینکه چه باید کرد که کار به اینجا کشیده نشود و زندگی همسران تا این حد سرد و بیروح نشود؟ چنین عنوان میدارد: «باید بدانیم دوستداشتن و عشق، آموختنی است و نیاز مداوم به تمرین و بازآموزی دارد. عشق بین زن و مرد، مانند نهالی است که اگر از آن مراقبت بهعمل نیاید، خشک خواهد شد، پس به این مسئله اکتفا نکنید که یکبار ابراز علاقه برای همیشه کافی است. رسیدگی روزانه به این نهال قطعاً الزامی است. در ضمن شرایط مختلف جوی، بیماری و شرایط خاص این نگهداری و مراقبت را صد چندان و پیچیده میکند. در هر شرایطی باید منعطف بود. در این مواقع است که باید چشمها را شست و جور دیگر دید. باید حالات، روحیات، نیازها و توقعات طرفین لحظه به لحظه شناسایی شود و در تأمین آنها کوشید. باید بپذیریم که مراقبت و مدیریت از راه دور باغی را به محصول نمیرساند. باید حضور داشت و در کنار هم این نهال را رسیدگی کرد. پس باید فضاهای دیداری و گفتاری بیشتری را برای همدیگر تعریف کنیم. باید همدلی و صبر را سیاست اصلی خود قرار دهیم. اما آنچه مهم است مثل هر مهارت دیگر باید آموخت و رفع اشکال کرد. الگوبرداری صحیح و تمرین مناسب بعد از آن شاید الزامیترین شروع باشد. ممارست در مهارتهای ارتباطی، گفتاری و سایر مهارتهای زندگی بسیاری از مشکلات و تهدیدها را به قوت و فرصت تبدیل میسازد
معاون حقوقی و سجلی ثبت احوال کشور گفت: در سال گذشته 110 هزار و 510 رویداد طلاق در کشور ثبت شده که بیشترین طلاق رخ داده در بین مردان با سن 25 تا 29 سال و بیشترین طلاق در بین زنان 20 تا 24 سال بوده است.
به گزارش فارس، وی درباره میزان وقایع ازدواج در سال 87 نیز گفت: 881 هزار و 592 واقعه ازدواج در سال گذشته به ثبت رسیده است که بیشترین ازدواج در مردان در سن 20تا 24 سالگی و در زنان نیز در همین سن بوده است.
به گفته مدیر کل فرهنگی و اجتماعی سازمان ملی جوانان کشور، در 10 سال گذشته پدیده طلاق 134 درصد رشد داشته است در شرایطی که رشد ازدواج تنها 56درصداست درصد بوده است.
در حالی که بر اساس نتیجه بررسیهای معاونت مطالعات و تحقیقات سازمان ملی جوانان، موضوع ازدواج در رده چهارم مهمترین دغدغهها و نگرانیهای جوانان کشور قرار دارد و مسئولان نیز همواره به دنبال راهکارهایی برای افزایش آمار ازدواج بودهاند، به گفته مدیر کل فرهنگی و اجتماعی سازمان ملی جوانان کشور، در 10 سال طلاق 134 درصد رشد داشته است در شرایطی که رشد ازدواج تنها 56 درصد بوده است.
وی جوانان را سرمایههای اجتماعی خواند و تأکید کرد که اگر برای آینده جوانان برنامه اصولی با آمیزههای دینی اجرا نشود شاهد بحران فرهنگی جوانان خواهیم بود.
این مسئول فرهنگی، با بیان این که بعضی از مراکز مشاورهای به واسطه بیمحتوایی و نگاه مادی و سودآوری در امر خانواده چالشزا هستند، تصریح کرد: مراکز مشاورهای در حوزه جوانان باید جدیتر وارد عمل شوند چون دشمن هویت جوانان را مورد هدف قرار گرفته است.
مدیر کل فرهنگی و اجتماعی سازمان ملی جوانان کشور همچنین با اظهار این که برای ارائه کارها باید سعی شود از مدل و طراحیهای ایرانی و اسلامی بهره گرفته شود و در تحکیم خانواده گام برداشت، اینگونه اظهار کرد که امروزه دشمن با هزینههای هنگفت به فرهنگ و هویت ما شبیخون میزند و جوانان را به بیراهه میکشاند.
اما با نگاهی به وضع موجود جامعه به نظر میرسد بیشتر شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه در ازدواج نکردن جوانان و از سوی دیگر رشد پدیده طلاق تأثیرگذار است تا موارد دیگر؛ به طوری که اخیراً بررسیهای گروه پژوهشی آسیبهای اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی نشان داده که یک ازدواج متوسط و معمولی در تهران دستکم 30 میلیون تومان هزینه دارد و همین امر تأثیر مستقیمی بر افزایش سن ازدواج در پایتخت داشته است.
همچنین در تحقیقاتی که این گروه دانشگاهی صورت داده، مشخص شده که افزایش بیرویه هزینههای زندگی یکی از اصلیترین عوامل کاهش تمایل جوانان در آستانه ازدواج محسوب میشود. طبیعی است در چنین شرایطی صرفاً توصیه به ازدواج کردن، اعطای وامهایی با مبلغ کم و حتی طرحهای سازمان ملی جوانان از جمله ایجاد بنگاههای همسریابی بیتأثیر خواهد بود و نیاز است تمهیدات اساسیتری در این باره اندیشیده شود.
بسياري از همسران، طلاق عاطفي را به طلاق رسمي ترجيح دادهاند
آمار رسمي طلاق هيچ وقت اندازه ناكامي همسران را در زندگي زناشويي نشان نميدهد. اين آمار هيچ وقت افرادي را كه از هم جدا زندگي ميكنند، اما به طور قانوني طلاق نگرفتهاند، حساب نميكند. غير از اينها، خيليها هم هستند كه از زندگي مشتركشان راضي نيستند، اما به هزار و يك دليل از هم جدا نميشوند. بعضي از آنها نگران پيامدهاي عاطفي، مالي، اجتماعي و فرهنگي طلاق هستند. بعضيها ترجيح ميدهند به خاطر فرزندانشان به زندگي ادامه دهند. بعضيها اعتراف ميكنند كه جرات مواجه شدن با طلاق را ندارند و در نهايت آمار رسمي طلاق، درصد ناچيزي از خانوادههايي را در بر ميگيرد كه طلاق عاطفي گرفتهاند.
حقيقت اين است كه اين روزها اگر به خلوت خيلي از خانهها سرك بكشيم، همسراني را ميبينيم كه گرچه زير يك سقف زندگي ميكنند، اما هيچ اشتراك فكري، روحي و احساسي بينشان نمانده است. خيلي از زندگيهاي به ظاهر آرام و شاد، چهره خونين يك رابطه شكست خورده را در خود پنهان كردهاند. در اين خانهها خبري از داد و فرياد و بگو و مگوهاي متعارف زن و شوهرها نيست. تحقير و توهيني هم در كار نيست، فقط زن و شوهر ديگر كاري به كار هم ندارند و اين كار نداشتن، سرآغاز قصه تلخ جدايي است.
طبق آمار شبكه خبري برنا به نقل از رئيس موسسه بين المللي خانواده امين ميزان طلاق عاطفي در كشور 53 درصد است. يعني از هر دو ازدواج يكي به طلاق منجر شده است. همچنين پژوهشها نشان ميدهد 52 درصد زوجهايي كه براي طلاق مراجعه ميكنند از روابط زناشويي خود در بخشهاي مختلف ناراضي هستند. هرچند در حال حاضر آمار طلاق قطعي در كشور 14 درصد است و17 درصد طلاق رسمي در جريان است كه زوجها و دادگاههاي خانواده آن را پيگيري ميكنند، اما ميزان بالاي طلاق عاطفي در كشور كارشناسان را نسبت به روابط سالم و طبيعي همسران در جامعه نگران كرده است.
نه براي لقمهاي نان!
آينده هميشه شبيه خيالهاي آدم نيست و بخصوص زندگي زناشويي با تصويرهاي شاعرانه و رويايي يك عشق جاودان و شورانگيز فاصله زيادي دارد. گاهي در زندگي مشترك اتفاقهايي ميافتد كه باعث ميشود تمام تصوراتمان فرو بريزد. در اين شرايط، اگر دو طرف نتوانند به خاطر شرايط و مصالح موجود از هم جدا شوند، مجبور خواهند شد با سختترين شرايط و تا پايان عمر، زندگي خود را در طلاق عاطفي بگذرانند. رعنا 28 ساله، وقتي در24 سالگي ازدواج كرد اين نكتهها را ميدانست: «وقتي 18 ساله بودم، فكر ميكردم حتما بايد يك ازدواج عاشقانه داشته باشم. فكر ميكردم شوهرم هر روز با دسته گل به خانه ميآيد و من هم هميشه شور روزهاي اول آشنايي را دارم، اما وقتي نامزد كردم، خيلي زود همه اين فكرها تغيير كرد. فهميدم كه بايد خيلي بيشتر از اين حرفها گذشت داشته باشم.»
اما در تجربه ازدواج 4 ساله رعنا، گذشت هم خيلي فايده نداشت. نه او توانست از اشتياق شديدش به عشق كم كند، نه همسرش درجه ابراز علاقه را بالا برد. حالا آنها در خانهاي زندگي ميكنند كه مادرشوهرش يك طبقه بالاتر است. شوهرش شبها بالا ميخوابد و او پنجشنبهها تنها به ديدار خانوادهاش ميرود. با همه اينها رعنا اهل طلاق رسمي نيست: «نميتوانم اين كار را بكنم. الان كار ندارم و اگر جدا شوم نميتوانم زندگيام را بگذرانم. در خانواده ما هم اصلا طلاق مرسوم نيست و اگر اين كار را بكنم كسي از من حمايت نميكند.» اين همان نكتهاي است كه محمدتقي قلندران، روانشناس و مشاور خانواده به آن اشاره ميكند: « تفاوتهاي فردي يك اصل مسلم و غيرقابل انكار است. خوشبختترين زن و شوهرها هم با هم تفاوت دارند. اگر بين زن وشوهر اختلاف وجود داشته باشد، طبيعيترين راه اين است كه اين اختلافها را با گذشت و چشمپوشي برطرف كنند، اما اگر اين فاصله از حد معمول و قابل تحمل بيشتر شود، عوارضي متوجه زن و مرد و فرزندانشان ميشود. اگر سرانجام از هم جدا شوند، بخصوص در ايران، زن بايد بيشترين عوارض جدايي را تحمل كند. آن هم به دليل نوع نگاه جامعه به زن، محدوديتهاي اجتماعي و نوع نگاه جامعه به زنان مطلقه كه آنها را در وضعيت دشواري قرار ميدهد. به همين دليل هم بسياري از زنان ترجيح ميدهند به زندگي مشترك ادامه دهند و ناامنيهاي رواني و اجتماعي بعد از طلاق را تحمل نكنند.» اين همان تعريف سنتي زنان از ازدواج است: «سايه مردي بالاي سر زني، حتي اگر اين سايه سرد باشد.» بسياري از زنان از عنوان مطلقه ميترسند و جامعه هم آنها را به عنوان موجودي مستقل به رسميت نميشناسد.
اما اين همه ماجرا نيست. برخي تغييرات اجتماعي، موضعگيري زنان را در مقابل زندگيها به بنبست رسيده، تغيير داده است. امروز زنان بيشتري شاغلاند و استقلال اقتصادي آنها را در شرايطي قرار ميدهد كه ميتوانند مسووليت زندگي را خود به دوش بكشند و شرايط نامتعادل زندگي زناشويي را به صرف وابستگيهاي مالي تحمل نكنند. رشد آگاهيهاي اجتماعي و توجه به خود باعث شده است بسياري از زنان خود را مجبور ندانند و نارساييهاي زندگي زناشويي را به حساب تقدير نگذارند. اين تغييرات در نهايت باعث بالارفتن آمار طلاق رسمي در جامعه ميشود. قلندران معتقد است: ارتباط، يك موضوع دوسويه و يك جاده دوطرفه است. نميتوان و نبايد انتظار داشت كه يكي از همسران تحقير و تهديد كند و در عوض، انتظار لطف و محبت داشته باشد. اگر در خانهاي روح زندگي و جوهر معنيدار زندگي حاكم نباشد، آن زندگي، شكل زندگي دارد و خود زندگي نيست. البته بايد قبول كرد كه مردان بخصوص بايد رفتارهاي خود را در نقش همسر تغيير دهند و در تلاش براي شناخت و تامين نيازهاي همسرشان كوتاهي نكنند. شناخت خصوصيات و ويژگيهاي زنان و مردان ميتواند گستره تفاهم را در زندگي مشترك بيشتر و وسيعتر كند. زماني كه زن و مرد به يكديگر احترام بگذارند و تفاوتهايشان را بپذيرند، خوشبختي نيز با تمام زيبايي و شكوهش فرصت شكوفايي پيدا خواهد كرد. از سوي ديگر، زنها هم نبايد تنها به خاطر اعتماد به نفسي كه پيدا كردهاند، پيش از تلاش براي اصلاح روابط، راه حل خروج از رابطه را انتخاب كنند.
زندگي در منطقه خطر
طلاق عاطفي ميتواند از طلاق رسمي خطرناكتر باشد. در مرحله طلاق عاطفي، اگرچه همسران زير يك سقف زندگي ميكنند، ولي چون از نظر عاطفي و اجتماعي جدا هستند، انحرافات و آسيبهاي اجتماعي بيشتر مجال ظهور پيدا ميكنند. قلندران ميگويد: طلاق عاطفي پديدهاي فراگير در كشور است. وقتي محدوديتهاي اجتماعي و فرهنگي، مشكلات مالي، اجبار خانوادهها و عوامل ديگر اجازه جدايي زن و شوهر را نميدهد، خانوادههاي فراواني در شرايطي كه زن و مرد از نظر رواني علاقهاي به ادامه زندگي مشترك ندارند، پس از يك دوره طولاني دعوا و كشمكش، از مرحله دشمني و تنفر عبور كنند و به وضعيت بيتفاوتي ميرسند.
او تاكيد ميكند كه بيتفاوتي، آخرين مرحله روابط بين زن و شوهر است كه در آن اصل بود و نبود همسر فرقي برايشان نميكند، بلكه مسائل جنبي ديگر زندگي مثل مسائل مالي و امنيت اجتماعي زن است كه احساس نياز به همسر را شكل ميدهد. در چنين شرايطي ميزان ناهنجاريهاي اجتماعي افزايش پيدا ميكند و ارتباطات خارج از چارچوب خانواده ايجاد ميشود. ماجراي شبنم، شكل خفيفي از همين ماجراست: 11سال پيش با هم ازدواج كرديم. شوهرم پزشك است و آن روزها دوران طرحش را ميگذراند. يكي دو سال اول بيشتر از هم دور بوديم و شايد به دليل همين هيچ وقت نفهميدم چقدر با هم فاصله داريم. وقتي برگشت، من باردار شدم. همان روزها فهميدم مشكل بزرگي دارد كه به اين سادگيها قابل حل نيست. آدم تنوعطلب و بيچارچوبي بود. 5 4 سال درگير حل مشكل بودم. از اين دكتر به آن مشاور. آخرش به من گفت نميتواند اين عادتش را ترك كند. چندين ماه افسرده بودم، اما بعد تصميم گرفتم بدون اينكه رسما از او جدا شوم، كاري به هم نداشته باشيم. الان 4 سال است كه اين طوري زندگي ميكنيم. من دوستها و برنامههاي خودم را دارم او هم همان جوري زندگي ميكند كه دلش ميخواهد. اين وسط دلم خوش است كه دخترم احساس ميكند هم پدر دارد هم مادر.
طبق آمار ميزان طلاق عاطفي در كشور 53 درصد است. يعني ازهردو ازدواج يكي به طلاق منجر شده استزندگي شبنم 31 ساله، ظاهرا به نقطه معقولي رسيده است، اما شبنم كمكم اعتراف ميكند كه زندگياش آن قدرها هم در آرامش نميگذرد: «نميتوانم خودم را گول بزنم. هميشه حالم بد است. توي دلم بغض دارم. مدام خودم را با بقيه زنها مقايسه ميكنم. گاهي فكرهاي ناجور به سرم ميزند كه خلا‡هايم را يك جور ديگر پر كنم. چندبار خواستم با كس ديگري رابطه تلفني برقرار كنم، اما به خاطر فرزندم جلوي خودم را گرفتهام. دلم ميخواهد مثل زنهاي ديگر رابطه كامل و درستي با همسرم داشته باشم، اما نه او به من توجهي دارد و نه من ميتوانم دوستش داشته باشم. او همچنان روابطش را دارد و من حالا ديگر حتي نميتوانم به او اعتراض كنم.»
طلاق از نوع پيشرفته
جدا زندگي كردن اما طلاق نگرفتن هم شيوه ديگري است كه اين روزها بعضي زنان و مردان آن را به عنوان راهحلي براي پايان دادن به درگيريهاي ناشي از اختلافاتشان انتخاب ميكنند. آنها كه از جروبحثهاي هر روزه و گاهي اعمال خشونت در مقابل يكديگر خسته شدهاند، ترجيح ميدهند با سياست دوري و دوستي نه هزينههاي اجتماعي و رواني طلاق را بپردازند، نه در موقعيت ناامني كه دارند بمانند. اين شيوهاي است كه سارا 25 ساله و همسرش انتخاب كردهاند. آنها كه 3 سال بيشتر از زندگي مشتركشان نميگذرد، جرات مطرح كردن قضيه طلاق را پيش خانوادههايشان نداشتند: «ما با مخالفت خانوادهها ازدواج كردهايم. حالا اگر بفهمند ميخواهيم طلاق بگيريم هيچ حمايتي از ما نخواهند كرد و تازه متهم هم ميشويم. ما هم تصميم گرفتيم فعلا اين طور زندگي كنيم. هر كدام در آپارتمانهاي جداگانه زندگي ميكنيم. من خودم هيچ توقعي از همسرم ندارم و از او هم خواستهام همين طور باشد.»
محمدتقي قلندران، مشاور خانواده ميگويد: گاهي در شرايط حاد، خود ما به همسران پيشنهاد ميكنيم كه براي كم كردن از فشارهاي روحي ناشي از مشكلات زناشوييشان مدتي را دور از هم زندگي كنند تا اين شرايط آنها را وادار به بازنگري در روابط و رفتارهايشان كند. البته اين راهحلي موقتي است و در نهايت همسران بايد درباره وضعيت زندگيشان تصميم مشخصي بگيرند. اين روش هرگز به عنوان يك روش دائمي و پايدار پيشنهاد نميشود، چون در اين صورت منطق ازدواج و تعريف آن از بين ميرود و زمينه سوءاستفاده از اين عنوان براي هر دو طرف فراهم ميشود.
به خاطر بچهام!
اينكه قديميها ميگفتند بودن فرزند مانع جدايي همسران ميشود، حرف درستي است. بسياري از همسران به دليل داشتن فرزند هرگز حرف طلاق و جدايي را پيش نميكشند و ثابت شده است كه وجود بچه در كاهش آمار طلاق موثر است. طبق پژوهشها، حضور بيش از 3 فرزند در خانواده يك درصد، 3 فرزند 4 درصد، 2 فرزند 14 درصد، يك فرزند 30 درصد امكان طلاق را كاهش ميدهد و زوجهايي كه فرزندي ندارند 51 درصد سهم طلاق را به خود اختصاص دادهاند، اما در اينكه اين آمار، آمار خوشايندي باشد ترديد وجود دارد. در بيشتر موارد رابطه زن ومرد به خاطر وجود فرزند ادامه پيدا ميكند، اما فرزند از طلاق عاطفي جلوگيري نميكند، يعني زن و مرد در كنار هم زندگي ميكنند، اما عواطف خود را از هم دريغ ميكنند، اعتماد و احساسي بينشان نيست و با اينكه در يك خانه و زير يك سقف زندگي ميكنند، با هم غذا ميخورند، با هم كار ميكنند، با هم به مسافرت ميروند، اما 2 انسان بيگانه و بيتفاوت هستند و سر هركدامشان به مسائل و امور زندگي خود گرم است. محمد تقي قلندران اين شكل از رابطه را خطرناك ترين نوع رابطه براي همسران و فرزندانشان ميداند: متاسفانه اين تلقي وجود دارد كه رابطه زناشويي بايد به هر قيمتي حفظ شود. خانوادههاي ايراني سعي ميكنند حتي اگر شده به ظاهر كنار هم بمانند غافل از اينكه اين مساله عواقب و اثرات خطرناكي در ذهن و روان خودشان و فرزندانشان ميگذارد. رابطه سرد و غيرعادي پدر و مادر، چيزي نيست كه از نگاه فرزند پنهان بماند و همين باعث ميشود كه فرزند همواره احساس ناامني، ترس مداوم از دست دادن پدر و مادر و اضطراب داشته باشد.
در عين حال، در شرايط طلاق عاطفي از آنجا كه پدر و مادر در واقع هر كدام در جزيرههاي متفاوتي زندگي ميكنند، از نيازهاي واقعي فرزند غافل ميشوند و فرزند در وضعيتي نامتعادل قرار ميگيرد و همين زمينه آسيبهاي فردي و اجتماعي را در او پديد ميآورد: «3 تا بچه داريم و 10 سال است زندگيمان خاموش است. اوايل سفر و مهمانيمان با هم بود، اما الان چند سال است كه همسرم همه چيزش را از ما جدا كرده و فقط خرج بچهها را ميدهد. حتي اين اواخر گفته كه ميخواهد خانه جدايي براي من و بچهها بگيرد. پسرهاي من عصبي و خشن هستند و مشكلات تحصيلي و اجتماعي دارند. پسر بزرگم الان 17 ساله است و مرا متهم ميكند كه چرا از پدرش جدا نشدهام تا آنها هم تكليف زندگيشان را بدانند. خودم هم فكر ميكنم كه اين طوري، زندگي همه مان تباه شده. شايد اگر طلاق ميگرفتم، همهمان الان خوشبختتر بوديم.» قلندران ميگويد: زنها و بچهها بيشتر از مردها در ماجراي طلاق عاطفي آسيب ميبينند؛ چون از نظر رواني آسيبپذيرترند و هم از نظر اجتماعي امكان تفكيك كامل زندگيشان را از ازدواج شكست خورده ندارند. مردان شايد اين فرصت را داشته باشند كه در محيطهاي خارج از خانه، بخشي از آسيبهاي ناشي از ازدواج ناموفقشان را با كار و فعاليتهاي اجتماعي جبران كنند، اما زنها معمولا دچار افسردگي، ضعف اعتماد به نفس و حتي بيماريهاي پيشرفتهتر رواني ميشوند و بچهها هم در چنين محيطي روي آرامش رانمي بينند
عوامل طلاق عاطفي:
1 ازدواج اجباري 2-عدم پايبندي به اخلاقيات 3-اداب ورسوم غلط 4-عدم قانوني بودن طلاق يا وجود قوانين دست وپاگير 5-فاصله گرفتن زوجين از رسالتي كه برعهده انان است 6-پايبندي آداب ورسوم غلط 7-رشد زن سالاري وعدم ايفاي نقش زنانگي وارائه عطوفت وذيحق دانستن درزن خودش رادرتمام مسائل وعدم انعطاف در برابرشوهر 8-توجه به نيازهاي مادي بيش از نيازهاي عاطفي (مرد خود راموظف به برطرف كردن مشكلات مادي ميداند تامهرورزيدن) 9-چشم و هم چشميها 10- عدم احساس مسئوليت درمردان وجايگزين شدن خلقيات مردانه درزنان