شب بودوصداي خسته اي پيدا بود
شب بودوصداي خسته اي پيدا بود
گويي به اميد دلبري شيدا بود
چشمان همه خسته ويكي بيداراست
اوعاشق سرگشته وبي پروابود
شب بودوصداي خسته اي پيدا بود
گويي به اميد دلبري شيدا بود

چشمان همه خسته ويكي بيداراست
اوعاشق سرگشته وبي پروابود
مادر همه شب ياد پسربرلب بود
يك منتظر پسريكي يكي بابابود
اودادپسرهاي گلش رابه رهي
آن ره همه در زمزمه زهرا بود
داداش و دوفرزند فدايي كرده
او اسوه گلي ززينب كبري بود
مادرسخني گفت مرا سخت شكست
شايدبه زبان بي سخن پيدابود
يك داغ بس است بردل مادر زار
اومادروخواهري در اين دنيا بود
اي مادر غمديده شدي پيروغمين
اين خستگيش زبركت ماهابود
ماها چه طلب ز داغ آنها داريم
برخوردمن وتوعالمي رسوا بود