پدر و مادر پریشان شده و چون شنیده بودند اگر کسى چهل روز در مشهد مقدّس به عنوان زیارت و قضاء حاجت اقامت نماید حاجتش را بر مىآورند، دختر را با خود به ارض اقدس مشهد حرکت داده و به قصد اقامت یک اربعین سکنى مىگزینند؛ و پیوسته به حال اضطرار و التجاء بوده و راه تضرّع و استکانت مىپیمایند.اتّفاقاً چشم دختر علاوه بر آنکه هیچ اثرى از بهبودى در آن مشاهده نمىشود، رفته رفته رو به نقصان بوده و دیگر از تشرّف به حرم مطهّر هم مىمانند، و فقط در منزل روزها را میگذرانند؛ تا تقریباً چند روز به انتهاى اربعین مانده بود، پدر و مادر بسیار گرفته و ملول و با حال ضَجْرت و انفعال میگویند: وا أسَفا! اربعین هم بسر آمد و نتیجهاى عائد نگشت.